-
95.08.08
شنبه 8 آبانماه سال 1395 10:08
دیشب چیز خیلی جالبی از همکارم شنیدم اینکه اخلاقم عوض شده و اینقد خوشحال و پرانرژی هستم پشت سرم گفتن دوست پسر جدید پیدا کرده من از همه جنس مذکر بریدم بابا بهترینش برادرمه خوش به حال همراهش امیدوارم بهترینها نصیبش بشه کاش یکی مثلش پیدا میشه ولی به این ایمان آوردم که تکه اصلا تو دنیا ازش نساختن پریشب بهم گفت دوست دارم...
-
95.08.06
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1395 10:19
اینکه میگن زندگی رو به اهدافت گره بزن نه به افراد یه حقیقت بزرگ هست اونوقت هست که از هیچ کس تو زندگی ناراحت نمیشی اونوقت هست که تو زندگی از هیچ کس به جز خودت توقع نداری زندگی واقعا قشنگ هست یه مورد دیگه ترسها رو تو زندگی کنار بزار تا حسرتی تو زندگیت نباشه هر لحظه هر ترسی اومد سراغت که نذاشت قدم اول رو برداری یه لحظه...
-
95.08.05
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1395 09:59
با اینکه از تمام برنامه هام عقب هستم اما حالم خوبه خیلی خوبه دارم استارت استعفا از کارمو میزنم میخوام دایره امن خودمو ترک کنم خدا خودش میگه بزرگ از من بخواید .... من برای این کار مسخره آفریده نشدم همیشه فکر میکردم hگه هرکسی یه رسالتی تو زندگیش داره پس من برای چی به این دنیا اومدم و حالا دارم به جوابش میرسم
-
95.07.28
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1395 12:45
دیشب دوباره بحث شد دوباره سرپول من باید مامانمو به درآمد برسونم باید باید بفهمه مامان من نمیتونه تحملش کنه داره بهش لطف میکنه باید بفهمه بابا نیست باید بفهمه الان هیج ارزشی نداره و داریم بهش احترام میزاریم باید بفهمه پول که نداره اخلاق که نداره به قول خودش چلاق که هست میتونیم تنهاش بذاریم بفهمه نمیتونه تنهایی هیچ گهی...
-
95.07.24
شنبه 24 مهرماه سال 1395 12:23
حرفی که خیلی وقته تو گلوم گیر کرده به مامانم گفتم بغلم کرد و کلی گریه کرد گفت تورو خدا نگو تنم لرزید - هیچی نگو نمیتونم دیگه تحمل کنم واقعا غیر قابل تحمل شده چرا نمیفهمه دیگه هیچ ارزشی نداره آرزوی مرگشو دارم داره همه رو اذیت میکنه همه رو ..... هر چی بهش میگی فقط فریاد میزنه اینقد داد بزن تا جونت دربیاد
-
95.07.22
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1395 22:25
مهدیه نمیدونم چرا یادت میره پسرا چیزی به جز نیاز جنسی نیستن لطفا محبت نکن لیاقت ندارن تو رو خدا بی محلیاشون یادت نره هر وقت اومدن دنبالت میدونی که محتاج ...... شدن تو رو خدا یادت نره پسر = نیاز جنسی همین!
-
95.07.21
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1395 12:27
وارد یه دنیای جدید شدم دست برادرم رو میبوسم که این دنیای جدید رو بهم معرفی کرد دنیای سختیه تقریبا باید با همه دنیا برای اهدافت بجنگی چشم بسته بهش یا علی گفتم و تازه با سختیاش روبرو شدم به قول یکی از با تجربه ها مثل یه غار تاریکه میمونه که هرچی میری جلوتر چراغاش یکی یکی روشن میشه و قشنگیاشو بهت نشون میده با همه سختیاش...
-
95.06.21
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1395 13:48
دوست دارم حداقل بهش پی ام بدم بگم اصلا روت شد با من اونجوری صحبت کردی؟؟؟؟ ولی دیگه من کوتاه نمیام آدما چقد میتونن پست باشن چقددو رو یا خداااااااااا وقتی کسی رو میتونی عصبانی کنی یعنی حق باتو بوده برای همین راضیم نمیخوام حالم خراب شه
-
95.06.19
جمعه 19 شهریورماه سال 1395 19:52
وقتی میتونی کسی رو عصبانی کنی یعنی حق با تو بوده پس یه لبخند غرور آمیز داشته باش
-
95.04.28
دوشنبه 28 تیرماه سال 1395 09:55
وقتی ساعت 12 شب یهو همه چی فروکش کرد ... اومد و میگفت این مغز خره تو سر من ناراحت بود که منو زده تا دو روز منو میدید بغض میکرد و من هنوز از رفتارم شرمنده ام سر لج انداختمش
-
95.04.28
دوشنبه 28 تیرماه سال 1395 08:39
اون شب تموم شد ولی هنوز صحنه هاشو جلوی چشمام دارم وقتی بابام دستشو بلند کرد به حسین گفت میزنمت وقتی مامانم گریه کرد وقتی حسین مامان و بوسید تا آر وم شه منکه تازه رسیده بودم خونه و مبهوت بودم بابا که فقط میخواست حرصشو خالی کنه... آروم بودم باهاش منم یهو شدم مثل خودش وقتی توپارکینگ جلوش وایستادم وقتی زد تو گوشم ........
-
95.04.25
جمعه 25 تیرماه سال 1395 17:04
میشه بخوابی دیگه بلند نشی میشه دنیا تموم شه دیگه نمیخوام ....
-
95.04.25
جمعه 25 تیرماه سال 1395 08:29
بدترین شب زندگیم یود خداااااا آخه چرا مامانم چه گناهی کرده آخه چرا این کایوسا تموم نمیشه زندگی چرا این شکلی شد .....
-
95.04.24
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1395 21:01
بدترین روزای زندگیم کی میخواید تموم شید؟؟؟؟
-
95.04.24
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1395 10:11
دارم فکر میکنم که مصیبت یک ساله زندگی ما فقط به خاطر مشکلات مالی هست اگه بابای منم موقع کار به تمام. رشوه هایی که بهش پیشنهاد شد پاسخ مثبت میداد یه بازنشستگی مرفه داشت یه پول زیادی موقع بازنشستگی میگرفت و محتاج کار بعد از بازنشستگی نمیشد اونشب تصادف نمیکرد و... اینا هیچی اگه مثل همه کشورهای دیگه پولی که حقش بود بهش...
-
95.04.24
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1395 09:52
تنهایی محض وقتی نمیخوای همرنگ جماعت باشی
-
95.04.20
دوشنبه 21 تیرماه سال 1395 09:55
اولین جایی که کارکردم حدود 25 سالم بود البته حدس میزنم اون موقع یه همکار داشتم 32 سالش بود و مجرد اون موقع میگفت دیگه به ازدواج فکر نمیکنم بودن و نبودن کسی برام مهم نیست و من که اوج هیجانات و احساساتم بود از رویاهام میگفتم اصلا باورم نمیشد کسی دلش نخواد کنارش یه همراه داشته باشه همیشه به من میگفت از 27 سالگی به فکر...
-
95.02.30
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1395 10:13
بابا دوباره دیشب حالش بد شد فکر کردم مثل همیشه است گرفتم خوابیدم و حالا صبح ..... باید هر چه سریعتر عمل بشه چقد لازم دارم کسی کنارم باشه بغلم کنه و من تو بغلش گریه کنم
-
94.12.11
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1394 11:51
این سال نحس کی میخواد تموم شه
-
94.12.1
شنبه 1 اسفندماه سال 1394 20:25
هیچ جا و هیچ کس رو ندارم که حرفمو بزنم بهش آخرین جا همین جاست خیلی بده متهم بشی به کاری که همیشه متنفر بودی ازش طرفتم یه آدم زبون نفهمی باشه که همه حرفاشو حاشا میکنه خدای من اگه میخواید یه رابطه ای رو بهم بزنید تو رو خدا طرف مقابل رو له نکتید
-
94.01.29
شنبه 29 فروردینماه سال 1394 10:24
امسال اولین سالیه که هیچ ذوقی برای تولدم ندارم روز چهارشنبه سوری به تمام زندگیم گند خورد اتفاقی افتاده که نمیتونم سرمو بلند کنم یه شب خواب راحت ندارم همش اضطراب نمیدونم چیکار کنم یه روز که تعطیل میشم اینقد فکر و خیال میاد تو سرم که دیوونه میشم آرزوی مرگ دارم مرگ.........
-
93.11.16
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1393 15:12
امروز دکتر یه حرفی زد که..... گفت ما تو زندگی بیشتر از اینکه گرسنه جسمی باشیم گرسنه روحی هستیم عشق ، محبت ، آرامش و خیلی چیزای دیگه تو زندگیمون کم داریم و همه این چیزا رو میخوایم با غذا پر کنیم وقتی برای هر چیزی یه راهی باشه اصلا دنبال غدا نیستیم یه جعبه آرامش برای خودت درست کن و هر چیزی که آرومت میکنه بزار توش عروسک...
-
93.9.27
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1393 11:49
پارسال شب یلدا چقد بد بود.....
-
93.09.25
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 10:21
خسته شدم از خودخواهی آدما
-
93.09.24
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 21:36
وقتی 17 یا 18 سالم بود شایدم یه ذره بیشتر یه روز مامانم گفت : همسایه بالاییمون برای برادرش دنبال یه دختر درشت اندام میگشته بهش گفتم : دختر من فکر ازدواج نیست و در حقیقت تو دلش این بوده که یعنی چی لاغر باشه چاق باشه اینم شد ملاک و حالا بعد از 10 سال .... برو یه دکتر غدد یه ذره لاغر شو دوستای بابات چند نفرو میخواستن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آبانماه سال 1393 21:46
دلم برای نوشتن تنگ شده یه آدم سرخورده ، ناامید ، بی هدف و چاق شدم که فقط روز رو به شب و شب رو به روز میرسونه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1393 19:55
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1393 15:47
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 تیرماه سال 1393 14:23
من خواستم از ته دل با گریه با التماس دیگه کرم خودشه....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1393 16:11
دلم بچه میخواد بزرگ شدنشو ببینم لمسش کنم خنده هاشو گریه هاشو.....