یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یادداشت صد و پانزدهم

خوب دوستای عزیزم ازتون معذرت میخوام که ناراحتتون کردم

خوب آدم دلش میخواد یه وقتایی ناله کنه دیگه

در این موارد هم همیشه یه آدمایی پیدا میشن که میگن :

عه وا منم تنهام که

بیا دوس شیم

ای بابا.....

سنمون هم دیگه از دوستی گذشته، والا ...

یه آدمایی هم هستن که میگن:

عه وا چرا شوعر نکردی ؟

تویی که این شکلی میشی

دیگه بعد از 25 سال باید خودتوآماده کنی برای شنیدنِ خیلی چیزا....

بگذریم

 ذکر کنم که امروز روزِ تعطیلِ بنده است و بنده از بی حوصلگی دارم میمیرم

هفته پیش یکشنبه بالاخره قسمت شد که بریم خونه دوستم و کادوی عروسیشو بدیم

بگذریم که کلی اعصاب خوردی داشت

این یه ماهه هر روز یکی کار داشت نمیتونست بیاد

دیگه با جدیت گفتم : داره دیر میشه ، هر کی میاد بیاد، نمیاید من میرم

یکی از بچه های دانشگاه هست که همیشه خدا ناله است و آویزوون بودنش زبانزدِ خاص و عام

عرضم به حضورتون که همیشه درگیرِ آمدن یا نیامدنِ ایشون بودیم

هرروز یا کلاس داشت یا کار داشت یا امتحان

آخرشم گفت: ساعت 1 بریم و قبل از غروبِ آفتاب خونه باشیم

منو میگی میخواستم خفه اش کنم ، آخه این دختره یه ذره فکر نمیکنه ، آخه ساعتِ 1

میگم میخوای سرِ ناهار بری خونه ی مردم

بعدم ساعتِ 5 هوا تاریکِ

یه چیزی بگو با عقل جور دربیاد

-          نشون به اون نشون که به زور ساعتِ 6 بلندشون کردم که بریم دیگه شوهرشم میخواد بیاد خونه ، البته بیچاره اومده بود به خاطرِ ما رفته بود خونه مادرش که فکر کنم کوچه روبرویی بود-

گفتم : 3 بریم حالا تا هروقت شد دیگه

اصولا بنده باید ناز میکردم چون راهم از همه دورتر بود ولی خوب دیگه این خانوم نازشون خیلی زیاده

گفت : نه 2

از همه برنامه هام زدم که 2 برسم

خانوم نیم ساعت دیر کرد

با جدیت باهاش برخورد کردم، هی گفت : عذرخواهی میکنم

گفتم عزیزم با عذرخواهی جبران نمیشه ، شما همیشه قرارها رو دیر میای ، تنظیم کن که 1:30 برسی حداقل 2 اینجا باشی

وقتی هم که میگم 3 قبول کن و حرفِ خودتو نزن

مثلن افسرده و عصبانی و ناراحت شد

آی حرصِ منو درمیاره این آدم

و فکر کنید یه همچین آدمی مصاحبه داده که همکارِ من بشه

وای خدای من.........

با هر درد سر و اعصاب خوردی بود رسیدیم

خوب بود ، اینکه چند ساعتی پیشِ دوستات باشی بگی و بخندی خوبه

اما.....

وقتی همه یه کسی رو دارن که بهشون بزنگه بعد از یه ساعتی نگرانشون بشه

یه ذره دلت میگیره

یکی عکسای نامزدیشو آورده بود

یکی فیلم عروسی

یکی هم عکسای عروسیشو

منم که .....

جالبش اینجا بود که چقدر به فیلمِ عروسیِ بدبخت خندیدیم اصن کمدی بود

خودشم پایه بود البته

یه توصیه دارم که یه ذره زمانِ نامزدی با هم راحت باشید تا فیلمِ عروسیتون این شکلی نشه

نمیذاشت شوهره بوسش کنه

.

.

.

.

یکی از همکارام استعفا داد دیروز

خیلی دلم براش تنگ میشه

2 ماه

5 روز تو هفته 10 ساعت باهم بودیم

کنار هم گفتیم و خندیدیم

با هم ناراحت شدیم

با هم حرص خوردیم

ای روزگار

.

.


 آها یه چیز جالب

یه شب این دوستِ من سوارِ تاکسی داشته میرفته خونه

مونده تو ترافیک گفته که بزار یه تیکه راهو پیاده برم

همین که درِ تاکسی رو باز کرده خورده به یه موتوری

موتوری هم از اینا که کولی بازی درمیارن

خودشو انداخته زمین و آه و ناله و اینا...

آمبولانس اومده

پلیس.....

دوستِ منم داشته سکته میکرده

عصبی و ناراحت

هی به پلیسِ گفته که این راننده رو جریمه نکنید تقصیر من بود

پلیس گفته : نه اون باید حواسش باشه تو رو وسطِ خیابون پیاده نکنه

موتوری هم که دیگه هیچی

پلیس گفته یه پولی بهش بده که کار به دادگاه و اینا نرسه

آمبولانسیه غیرتی شده که نه

ایشون هم مثلِ آبجی ماست و این آقا هم چیزیش نشده

بالاخره تموم شده

جالبیِ ماجرا اینجاست که

چند روز بعد این دوستِ ما یه شماره ی غریبه بهش میزنگه

بعلـــــــــــــــــــــــه آقای آمبولانسی بودن، میخواستن جویای احوال بشن

تو اون اوضاع و احوال که دوستم داشته از اضطراب میمرده، گوشیشو گرفته گفته یه زنگ بزنم ، نگو به گوشیِ خودش میس انداخته

و 1 ماه است که دارن با هم به توافقات میرسن برای آشنایی و اینا

تصادفم نمیکنیم آخـــــــــــــــــــــــه.....


لطفا کامنت نذارید که توش بنویسید تایید نکن

حرفای خصوصیتون رو تو قسمتِ تماس با من بنویسید

که بتونم نگهش دارم

خیلی از یخ کردن های ما از سرما نیست
لحن بعضی ها، زمستونیه

یادداشت صد و چهاردهم

این پست مهمِ از این نظر که بدونم اینجا حداقل تنها نیستم


میخوام یه ذره ناله کنم

خوب چیکار کنم

دارم میترکم ........

من تنهام ، تنها به معنای واقعی

هر کسی بگه منم تنهام میزنم تو دهنشااااااااااااااااا

من دخنریم که تو خانواده ای بزرگ شده که دختراش به اندازه ی انگشتای دست هم نیستن

 تازه این دخترا یا خیلی ازش بزرگترن یا خیلی کوچیکتر

همبازیا همیشه پسر

تا یه سنی اصن نمیفهمیدم با دخترا چجوری ارتباط برقرار کنم

برا همین کلِ دوران مدرسه دوست صمیمی نداشتم

مامانم هم همیشه تاکید میکرد که با دوست صمیمی نشو بدترین ضربه رو از دوست میخوری

خوب پسرا هم یواش یواش بزرگ شدن و طبیعیه که فاصلمو زیاد بشه

دانشگاه هم به همین ترتیب

...............................

من خودمم و خودم

یک سالِ یه وقتاییش دلم میخواد برم بیرون یا مثلن دلم هوای کوه میکنه هوای پارک میکنه

اصن هوای قدم زدن میکنه

به اولین کسی که فکر میکنم پایه باشه یا حداقل دلش بخواد با من باشه اس میدم تلفن میزنم

با تنها چیزی که روبرو میشم بهانه اس

یه ذره فکر میکنم

دوستام و میارم تو ذهنم

فکر که میکنم

دوستی ندارم

خواهری ندارم

.....................

بعد پشیمون میشم

به هیچ کس رو نمیندازم

لباس میپوشم

سوار اتوبوس میشم

میرم بالای خیابون ولیعصر تا چهارراه رو تنهایی قدم میزنم

من براشون کم نمیزارم هر وقت بتونم پایه ام

خودشون دیگه میدونن

میدونن نه نمیارم

ولی همیشه نه شنیدم

دلم میخواد یکی باشه حرف از کار نباشه

حرف از درس نباشه

حرف از نیازها نباشه

فقط قدم بزنیم

یه دخترِ 26 ساله ، سخته

خیلی حرف دارم

خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی

وقتی خودت باشی و خودت

وقتی بعد از عمری زنگی اس ام اس چیزی داشته باشی و بدونی ازت فقط 1 چیز میخوان

به خدا سخته

ترچیح میدی خودت باشی و اتاقت

صبح آفتاب نزده بری سرِ کار

شب ِ تاریک برگردی

ساعت 9 شبم بخوابی


خودم سه بار این پستو خوندم فقط گریه کردم ..... 3شنبه