یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

96.11.06

ذهن انسان بی نهایت قدرتمند هست و دقیقا چیزی رو به عنوان خروجی میده که به عنوان ورودی دریافت کرده باشه.

از زمانی که این موضوع رو درک کردم، از افکارم میترسم ، از اینکه چی دارم واردش میکنم ، چی دارم تجسم میکنم ،وقتی یه موضوعاتی تو ذهنت وول میخوره همونا ، بله دقیقا همونا شاید عینیت پیدا کنن ، اینجاهاش ترسناک شد.

خب شاید واژه ترس براش جالب نباشه و به قول معروف بار منفی داشته باشه .

 اینم از ایرانی بودن ما یا یه ذره علمی ترش از ناخودآگاه جمعی ماست که همیشه اول منفی رو میگیریم ، اگرم شروع کنیم از مثبت حرف زدن ، اطرافیان شروع میکنن که تو الکی خوش بینی ، واقع بین باش ، دوباره چهارتا جمله تو این گروهها و ... خوندی ، کی مغزتو شست و شو داده و.... ازاین حرفا که زیاد میشنوم.

اما ترجیح من اینه که با غرغرای بقیه روزمو خراب نکنم ، حتی اگه حرفه ، قشنگه و لبخند میاره رو صورتم.

آها داشت یادم میرفت 

شاید اولین جرقه هاش حدود دو ، سه سال پیش خورد

همیشه تو فکرم میگفتم چرا زندگیم یه خط صاف داره ؟

وقتی داستان زندگی هر کسی رو میخوندم یا میشنیدم ، یه اتفاقی بود که کلا زندگی رو عوض کرده بود ، خب پس چرا زندگی من اینجوری نبود .... 

اینقدر فکر کردم که یه شب اتفاق وحشتناکی افتاد و ظرف چند ماه زندگی ما از این رو به اون رو شد و همچنان هم ادامه داره و....

حالا موضوع اینجاس ، چرا من خوب فکر نمیکردم، مثلا : یه قرعه کشی با یه عالمه پول ، سفر دور دنیا ، یه خونه ی فلان ، یه ماشین بسار و ....

که البته الان بعد از یک سال کشفش کردم تقریبا که چرا هنوزم نمیتونم به این چیزا فکر کنم و مثل زدن کیف پولم ، گم شدن گوشی موبایلم ، خیانت جنس مخالف وقتی حامله ام و .... خیلی واضح تجسم کنم.

وقتی یکی یکی موضوعاتی که چندین سال تو مغزم بود داشت به واقعیت میرسید به اهمیت ذهنم پی بردم.

چرا به ازدواج نرسیدم ، از 18 سالگی از خودم دور میدیدم 

اصلا به مغزم اجازه ندادم منو متاهل ببینه 

منو تو لباس عروس ببینه 

هر وقت برای آیندم برنامه میریختم ، خودم رو تنها میدیدم 

در واقع خودم رو لایق نمیدیدم ، الان که با روانشناسی آشنا هستم میدونم که ناخواسته چه ضربه هایی به خودم زدم و دیگران زدن

چرا به پول نمیرسیم ؟ خودمون رو لایقش میدونیم ؟

شرط اول اینه که با خودت روراست باشی

روراست

روراست

به هر چیزی نمیرسیم ، نمیخوایم که برسیم

تو ذهنمون یه فاصله ای هست بین ما و خواسته

هرکاری که برای رسیدن به اون خواسته انجام نمیدیم 

تو وجودمون یه مانعی هست برای انجام دادن

ولی با خودمون روراست باشیم و به خودمون دروغ نگیم