یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یادداشت صد و هفدهم

این روزها قبل از در زدن - بهترِ بگم شبا، میرسم خونه دیگه شبه -

بغضمو میخورم

اشکامو پاک میکنم

یه لبخند میکشم رو لبم

و......

در میزنم

آخه مامانم از صبح منتظرِ منه

نمیخوام ناراحتش کنم

یادداشت صد و شانزدهم

این روزا خسته ام

پژمرده ام

دلم یه هفته مرخصی میخواد که بزنم بیرون

تو یه جنگل باشم فقط راه برم

راهشم تموم نشه

دلم تنگ شده برای نوشتن تو وبلاگم

دلم تنگ شده برای کامنت گذاشتن تو وبلاگِ دوستام

دلم تنگ شده برای باشگاه رفتنام

برای بدوبدو کردنام

برای شلوغ بازیای تو باشگاه

دنبال توپ دوییدنا

حتی به یه دوییدن ساده تو پارکم راضیم

ولی کو وقت L

راهِ دور داره پدرِ منو درمیاره

همش تو راهم

دلم خوش بود ساعت کاریم کم میشه به همه کارم میرسم اونم که منتفی شد

دلم میخواد یه روز حداقل 6 از خواب پاشم

به همه کارام برسم قبل از اینکه برم بیرون

دنبالِ اتوبوس ندوئم

تو ترافیک نمونم

نگران دیر رسیدن نباشم

نگران تاخیر قطار نباشم

نگران نرسیدن به سرویس نباشم

......

از خونه میام بیرون هوا تاریک نباشه

میرسم خونه تاریک نباشه

الان پشت میزم نشستم

از ساعاتای خلوته فعلن

دارم یواشکی مینویسم

دقیقا این روزا دارم به حرفِ دوستام میرسم – اسیری !

صبح که پا میشم داره اذان میده

نماز میخونم و میزنم بیرون

هوا تاریکِ تاریک

تا میرسم مترو هوا تازه داره روشن میشه

میرم زیر زمین تا آخر خط بدم که دمِ شرکت

تا عصری

وقتی که کارت میزنم میام بیرونم از اذانِ مغرب گذشته

بازم تاریکه

دیگه میرسم خونه ببینید چی میشه

خسته ام

خیلی

خدایاااااااااااااااااااااا

 

موقتی

برای دوستم دعا کنید

خیلی زیاد .....

همه ی درد کشیدناش امروز تموم شه

سالم و شاد و پرانرژی

مثلِ قبلناش بشه....

منم بهش احتیاج دارم خیلی زیاد.....