-
یادداشت هفتم
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 21:04
من چقدر تنهام!!!
-
یادداشت ششم
جمعه 1 مردادماه سال 1389 11:37
وقتی داری به صورت علنی تبعیض و بین خودتو داداش کوچیکتو میبینی داری حرص میخوری هر چی مبارزه میکنی جواب نمیده پدر و مادرت به روی خودشون نمیارن حتی وقتی ازشون توضیح میخوای داداشت که اصلا تو باغ نیست چون چیزی احساس نمیکنه تو باید مبارزه کنی اخرش هیچی بدست نمیاری اما اون بدون مبارزه به همه چی میرسه چیکار میکنی فقط از خدا...
-
یادداشت پنجم
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 19:15
این ترم آخری یه تبعیض جدیدم پیدا شده!! این ترم دو تا از استادا تبعیض نژادی رو برقرار کردن که باعث شدن دوباره آرزو کنم کاشکی پسر بدم به طرز خیلی قشنگی به آقایون نمره دادن و تشخیص دادن خانمها لایق این نمرات نیستن چون اونها میدونن که آقایون درسو یاد گرفتن و ما به اندازه همون نمره ای که گرفتیم درسو بلدیم ما لایق همین...
-
یادداشت چهارم
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 23:26
یه کمکی از کسانی که این مطلبو میخونن میخوام چه جوری میشه اون جوری که دوست داری زندگی کنی اممممممما احترام بزرگترا هم داشته باشی چیکار کنی زندگیت دلخواه خودت باشه اممممماااا بزرگترا هم از دستت راضی باشن
-
یادداشت سوم
شنبه 15 خردادماه سال 1389 22:10
فکر کنید پیشنهاد یه اردوی دسته جمعی با دوستاتون به شما شده اولین چیزی که به فکر پسرا میرسه اینه که برنامه ی کاری یا درسیشونو چک میکنن ببینن توی اون مدت کاری دارن یا نه من تا حدود ۱ ماه پیش همین طوری بودم چون قبلنا دوستای ایه ای نداشتم اصلا به این چیزا زیاد فکر نمیکردم از طرفی همیشه نگران نگرانیای مامانم بودم همشه باب...
-
یادداشت دوم
شنبه 15 خردادماه سال 1389 13:46
من کوچیکتر که بودم فکر کنم دوران دبیرستان هر موقع دوستام میگفتن خوش به حال پسرا آزادن من مخالفت میکردم که ما هم آزادیم هرکاری بخوایم میکنیم من تو خوانواده ای بزرگ شدم که دور و ورم همش پسره نه خواهر نه دخترخاله نه دختر دایی نه دختر عمه نه دختر عموی هم سن خودم ندارم یا خیلی بزرگن یا خیلی کوچیک همبازیام همه پسر بودن اون...