-
1403-01-29
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1403 12:24
چند روزی بود ک فکر تغییرکار داشت از ذهنم بیرون میرفت صبح تا برسم داشتم میگفتم یه جرقه لازمه بگم دیگه نمیام اگر کار دارید بگید روزمزد میام بت ازای پولی ک میدید کار میکنم الان نیم ساات منو نگه داشت و هر چی از هر جا خورده بود سرم خالی کرد منم نشستم پشت میزم و اشک میریزم چرا باید ادامه بدم؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1403 14:59
خب حالا هرچیمن برنامه ریزی کنم برای کارهام وقتی که به تو گیرکرده و تو دقیقه نود انجام میدی توقع داری منم کارهامو کنسل کنم ادامه دقیقه نود تو برم این برنامه ریزی من نیست کم کاری منم نیست
-
1403.01.21
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1403 11:22
یهبغل میخوام که سرمو فشار بده روی سینش و من از اعماق وجودم گریه کنم حس میکنم این فشار و عصبیت رو فقط اینطوری میتونم خالی کنم وشاید س*ک*س
-
1402.01.20
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1403 14:10
خشم من تمومی نداره
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1403 08:18
من میشم یه عامل ضد فروش برای شما چون هم به این موسسه به آدماش اعتقادی ندارم حرفاشون فقط برای درآمده بازخوردش تو کار کجاس؟ هم مکالمه رو دوست ندارم، میخوام هرچه زودتر تمومش کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1403 08:07
میدونم الان تو فکرت چی میگذزه کارها که نمونده ایتقدم زیاد نیست داره انجام میشه پس نیرو برای چی نیاز داریم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 22:58
تو اون شلام که یکی باشه باهاش حرف بزنم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 18:06
کارهای تکراری نمیره رو مخم بهم بگو هرروز وظیفه تو اینه ک این لیوان رو از اینور بزاری اونور والا تکلیف آدم مشخصه حالا نمیدونی وظیفه تو هست یا نه انجام ندی چرا انجام ندادی انجام بدی چرا اینکار رو اینجوری انجام دادی نمیدونی یکی دیگه انجام میده تو بری سراغ کار دیگه *خلاصه یه چیز رو هزاربار ازت بپرسن و هر دفعه از اول * از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 17:37
نمیگم من اینکارها رو با همکارام نمی کنم اما حداقل الان درک میکنم * کارای زیر دستاتونو بی ارزش نکنید - این کارایی که انجام میدی همه حاشیه اس! - مگه چیکارمیکنی؟
-
1402.01.19
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 14:28
معاشرت واقعا چیز جالبیه انگار از چاه عمیقیکه برای خودم کندم و هرروز دارم فرو میرم یهو میام بالا و نفس میکشم
-
1403.01.19
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 01:08
راستی تا اینجا 15 کیلو کم کردم
-
1403.01.18
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 00:46
نشد خیلی بداخلاق بودم امروز صبح تلفنشو جواب ندادم سلام ندادم سرش داد زدم نیاید حرفاتو تو دلت نگه داری ک اینجوری بشه بنویس بزار تخلیه شی رو هم که انباشته میشه تو مغزت که هی با خودت تکرار میکنی یهو گند میزنه به همه چی
-
1403.01.16
جمعه 17 فروردینماه سال 1403 19:36
تمام فکرم شده کارم خیلی بده خیلی
-
1403.01.13
دوشنبه 13 فروردینماه سال 1403 12:43
بعد از درگیری 11 فروردین هنوز ذهنم مشغوله چجوری با من با این لحن صحبت میکنه؟! خیلی با خودم کلنجار میرم اما دقت ک کردم دیدم برعکس ادعا ، درک تفاوت آدما برای این بشر ناممکنه تو این 7 ساله همکارایی داشتم که به چشم دیدم همین جور درگیر شدن، همین جور با چشم گریون رفتن پس درس عبرت بشه برام چرا من همش مجبورم از زاویه اونا...
-
1403.01.11
شنبه 11 فروردینماه سال 1403 19:01
جهنم واقعی
-
1402.12.16
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1402 09:52
امیرعلی نبویان رو دیدی ؟ انگار تو هر کاری خیلی خوبه ولی تو دلت میگی این چرا سرجاش نیست؟ حس میکنم اونجوریم
-
1402.11.22
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1402 23:29
وقتی پذیرش خیلی چیزای دیگه هم رسیده کسایی که 6 ساله داری باهاشون کار میکنی رو نمیتونی تغییر بدی، نظم پدیر نیستن، استاندارهاتون با هم فرق داره تو شبیه آدمایی میشی که هرروز باهاشون در ارتباطی واقعا نمیخوام اینقد لولم پایین باشه وقت عوض کردن اطرافیانه نظم بیشتر اهمیت و توجه بیشتر درآمد بالاتر منطقه کاری بالاتر سطح فکر...
-
1402.11.22
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1402 23:09
فکر میکنم وقت پدیرش هرچیزی که برسه وقتی سرراهت قرار بگیره چشم بسته قبول میکنی یه روز رفتم آرایشگاه و فرشته گفت یکی از دوستام گفته یه مربی خوب آوردن باشگاه پیام اگه به حدنصاب برسه شروع میکنن میای بریم و الان دو سال و نیمه که میرم باشگاه .... یه روز تو رختکن باشگاه یکی گفت میرم پیش دکتر خرسندی برای رژیم 13 کیلو کم کردم...
-
1402.11.22
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1402 22:57
امروز فهمیدم که یکی رو میخوام برام پدر باشه اما همیشه برای همه مادر بودم ....
-
1402.11.22
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1402 18:05
امروز جمله جالبی خوندم: اگر نمیدونی که چه شغلی دوست داری فکر کن، اگر بهت پول ندن چه کاری رو انجا میدی همونو بکن شغلت
-
1402.11.22
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1402 17:50
امروز جمله جالبی خوندم: اگر نمیدونی که چه شغلی دوست داری فکر کن، اگر بهت پول ندن چه کاری رو انجا میدی همونو بکن شغلت
-
1402.11.01
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1402 13:34
واقعا دلم میخواد بکنم برم یه جای سرسبز زندگی کنم مگه چندسال دیگه زندگی میکنم فوقش20 سال دیگه کمتر از الان که گذشته
-
1402.10.26
سهشنبه 26 دیماه سال 1402 11:47
انگار هرچی اینور اونور میکنم باید اینجا رو رها کنم دلم زندگی مستقل میخواد صبح که میخوام کارمو شروع کنم بشینم پشت میز خودم روبروی یه پنجره باشه نقاشی کنم نقاشی کنم نقاشی کنم آهنگ گوش بدم برقصم این کار دیگه مال من نیست....
-
1402.10.24
یکشنبه 24 دیماه سال 1402 23:40
همیشه به کارایی که دوست دارم انجام بدم فکر میکنم آواز خوندن و رقصیدن یکی از همیشگی هاس....
-
1402.10.24
یکشنبه 24 دیماه سال 1402 23:39
صبح که داشتم میرفتم سرکار تو این فکر بودم که چقدر منظره خونت، کوچه، مسیری که باید هرروز طی کنی مهمه اگه زیبا باشه و بهت انرژی بده کل روزتو میسازه مال منکه دیواره، جادس ، شلوغیه .... همیشه دوست داشتم پشت پنجره ام پر از درخت باشه اگر بخوام محل زندگیمو تغییر بدم حتما بهش فکر میکنم
-
1402.10.22
جمعه 22 دیماه سال 1402 15:32
فکر میکنم درسی ک این چند روز بهم داد این باشه ک ناراحتی از هر شخصی هر رفتاری رو بهش بگم خیلی زود
-
1402.10.21
جمعه 22 دیماه سال 1402 00:58
کاش تراویس هنوز مینوشت یه وقتایی وبلاگای بروز شده رو چک میکنم تا بتونم پیداش کنم تیتراش منحصر به فرد بود دفعه پیشم از تیتراش دوباره پیداش کردم به نوشته هاش وابسته شدم
-
1402.10.21
جمعه 22 دیماه سال 1402 00:47
زمستون امسال ته تهش شبیه بهار بود اما انگار داره برف میاد بالای شهر..... آخرین باری که بارون حسابی اومد روز دفن خاله بود ..... اراک ک بودم سریع لباس میپوشیدم میزدم بیرون نمیدونم چرا اینجا از در خونه نمیتونم بزنم بیرون رانندگی هم بلای جونم شده تو فکرم عاشقشم اما خیلی وقته حتی استارتم نزدم به ماشین میدونم علائم افسردگیه...
-
1402.10.21
جمعه 22 دیماه سال 1402 00:43
30 آم آبان ساعت 3 و 4 صبح بودک خبر دادن خاله مریم مرد نمیدونم چی شده انگار کل زندگیم به هم ریخته روزای اول ک اصلا انگار زندگی بی هدف شده بود هوزم تا حرفش میشه اشکام راه میگیره سرکار دیگه بریدم حوصله هیچی رو ندارم به زورم صبحا میکنم از جام باشگاه نمیرم ب همه دعوام شده یه هفته هم مرحصی گرفتم با مامان رفتیم اراک اونجا...
-
1402.08.25
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1402 22:43
سه شنبه تو باشگاه رو به آینه تمرین کردیم با اینمه هنوز چاقم اما پاهام چه خوش فرم شده بود