یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یادداشت صد و سی و سوم

خوب یه سلامِ شاد و پر از انرژی به چند تا دوست انگشت شماری که هنوز منو میخونن

تشکر میکنم ازشون البته

با اینکه خیلی خیلی خوابم میاد

ولی خوب گفتم اینقدر این دوستام از من بد خوندن کلن ازم ناامید شدن

اومدم بگم  روزه یه عالمه خندیدم

یه عالمه حالم خوبه

نمیدونم برای چیه

برای کارمه که تغییرات داشته

برای خودمه که سعی میکنم وابستگیمو کم کنم

هرچی هست خدایا یه عالمه شکررررررررررر

یه عالمه دوست دارم

یه عالمه دوسم داری

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

آهنگ برو از شهرام شکوهی رو هم بهتون پیشنهاد میکنم گوش کنید

http://www.clip4u.org/1391/10/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%B4%DA%A9%D9%88%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D9%88.php

یادداشت صد و سی و دوم

از صبح که پاشدم

چشمام سنگینه باز نمیشه

حوصله ندارم درس بخونم

حوصله کلاس و حرف زدن استاد رو ندارم

اما اینقدر برای مریضیم غیبت داشتم که نمیتونم نرم

گفتم باشه هرچی زور دارم میزنم که دیر برسم

چشام باز نمیشه خداااااااا

بغضم بند نمیادددد

کافیه پلکامو بزارم رو هم تا تبدیل به اشک شه

یه ذره اس ام اس ، شاید اون حرفایی که 2 روزه تو مغزم وول میزنه رو بگم راحت شم_ یه اخلاق گندی دارم اگه ناراحت شم اگه عصبانی شم حرفایی که تو دلم میمونه تو مغزم وول میخوره حالمو بدتر میکنه نمیتونم به کسی هم بگم _

میدون ولیعصر پیاده میشم که پیاده برم بالا

مغازه ها رو میگردم و...

دوستام اس میدن که نمیای 

آخه با این قیافه.....

میرسم همش نیم ساعت دیرتر 

اینقدر حوصله نداشتم کوله انداختم رو دوشم و مقنعه سرم کردم_متنفرم به جز کار مقنعه سرم کنم اولین بار بود تو این1 سال کلاس_

چشام هنوز میسوزه با اخم میرم سرکلاس 

کلاسی که همه پسر پروهارو نشوندم سرجاشون

اینقدر اوضاع داغون بود که فهمیدم همشون علامت سوال شدن که بپرسن چی شده....

هی پرسیدن چی شده ناراحتی

- نه یه ذره خسته ام

- این پسر پرروئه که صداشو دوست ندارم بشنوم آخرم یه روز خفش میکنم

میگه مگه 5 شنبه ها تعطیل نیستید؟

چرا ولی خوب خستگیه دیگه....

ساعت 7 میشه و بالاخره این کلاس کوفتی تموم میشه

با این پسرا که فکر میکنن آخره شبکه ان و آخر بامزگی

حالشون رو میگیرم حتی شده روز آخر....

میزنم بیرون عین برق هنوز همه نشستن

حوصلشون رو ندارم خوب

با همه دعوا میکنم

عابر

مغازه دار

فروشنده بلیط اتوبوس- مجبودش کردم برا 300 تومن ، 10 تومنیمو خرد کنه عوضییییییی، فحش کاری شد، اونم من.....

راننده تاکسی

بابام

خداااااا چشام باز نمیشه .....

یادداشت صد و سیم و یکم

یکشنبه روز بعد از تعطیلیم که رفتم سرکار

اصن حوصله نداشتم

هرکی زنگ میزد حوصله توضیح دادن نداشتم

اصن با همه دعوا داشتم

خوب خوابم میومد

یهو سرپرستم اومد و گفت که مدیر کارت داره...

مدیر با من!

منم پر از اضطراب رفتم و گفتم چیزی شده؟

-بعله که خبراییه ( کلن این مدیر ما همیشه خوشمزه است )

اههههههههههه

حوصله ام نمیکشه بگم ، اصن چرا نوشتم .... منکه همش دارم گریه میکنم

مسئله داغونیه امروزم بود نه انتخاب شدنم بین حدود 100 نفر برای انجام کارای فروش ،کارای حساس فروش، مسئولیت سنگین 500000 مشترک و سازمان و ...( نشونه ای از خدا که بگه دیدی دیدمت....)

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

کارم صدبرابر شده، خسته ی خسته میشم ، اینقدر کار میریزن سرم که ... توقع هم که دیگه هیچی...

وسط این همه کار که خودتم نمیذونی از کجا شروع کنی تا به کجا ختم شه

اما هزار بار صفحه گوشیتو روشن میکنی ببینی خبری هست؟

توی دلت میگی : آخه منتظر کی هستی مگه کسی هم داری؟

( بعد از یک ماه خطم روشن شد، بعد از 1ماه چراغ یاهو روشن شد، بعد از 1 ماه فیس بوک رفتی ، بعد از 1 ماه کلاس رفتی ولی....)

روزی هزار بار بعضی وبلاگارو چک میکنی

وسط این همه کار یه چیزی میخونی ، ضربان قلبت تند میشه ، نفست بند میاد ، تک تک کلمه هاشو تصور میکنی و به خودت میگی : تو تشنه محبت بودی ، گدایی کردی ولی داشت جای دیگه صرف میشد

بغض میکنی ، محل کاری که فقط خنده هاتو دیدن باید خودتو نگه داری ، این میشه که شب 1 ساعت ضجه میزنی ، هق هق میکنی ....

سردرد میگیری ...

با خودت میگی ، 27 سالت شد، خوشی دیدی؟لذت بردی؟دلت برا همه سوخت ، محبت کردی ، نگران شدی...

نتیجه اش چی شد؟

یه شبایی مثل امشب ، دوست داری فقط یکی باهات حرف بزنه ، حتی جرات نداری به کسی پیام بدی چون میترسی بی جواب بمونه ، نع بهتر بگم حرفی نداری

تو که لذتی نبردی

تو که خوشی ندیدی

پس چرا خودتو تنبیه میکنی ؟

بخدا تو همه اون گناها همش برای من عذاب بود

بعدشم عذاب وجدان....

پیله تو تنگ کردی ، خیلی تنگ

خودمم و خودم ............

این روزا تو راه هی فکر میکنم به خودم میگم در معرض گناه نبودی ، دیدی خدا چطوری امتحانت کرد

بعد به خدا میگم : من چه خوشی کردم ؟ هیچی ، خدایا یکیشو یادم بیار

باشه به روم زدی طبل تو خالیم حالا نمیخوای این بنده اتو دستشو بگیری ، یه روزای خوشم بهش نشون بدی؟

کار میکنم

خودمو غرق میکنم که وقتی برای فکر کردن به این چیزا نباشه

ولی بازم روزی صدبار کوشیمو چک میکنم ، وبلاگارو میخونم که خودمو عذاب بدم که آره شبا عین دیوونه ها سرمو بکنم زیر بالشو گریه کنم ...... 

-------------------------------------------------------------------

این بغض تمومی نداره

اشک که نمیتونم جلوشو بگیرم 

سردرد هم از پی اون میاد

و فقط مثل همیشه مادر نگرانمه و پدر

آروم جوری که فکر میکنن من نمیشنوم 

پدر میپرسه این دختره چیزیش شده

مادر میگه : فکر کنم سرماخورده سرش سنگینه سرش درد میکنه چشماش سنگینه....

من جوابشون رو چی بدم آخه

با این چشمای پف کرده

نمیتونم از در اتاق بیام بیرون 

اولین سوال اینه: چی شده خودتو ناراحت میکنی آخه....