در گلوی من..
ابر کوچکی ست.
میشود مرا بغل کنی؟؟؟
قول میدهم
کم گریه کنم....!
مهدیه
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ
میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می
کرد بهت چی گفت ؟جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من
همه جا باهاتم . تو تنها نیستی . توکوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب
میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه، ومرگ که بدونی برمیگردی پیشم.,
مهدیه
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 ساعت 03:27 ب.ظ
گفتم:خسته ام!گفت:ازرحمت خدا نا امید
نشوید،گفتم:هیچکس نمی داند در دلم چه می گذرد!گفت:خداحایل است میان انسان
وقلبش.گفتم: کسی را ندارم!گفت: ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم.گفتم:گویا
فراموشم کرده ای!گفت: بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.
مهدیه
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ