یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یادداشت صد و سیزدهم

کار به جاهای باریک رسید

خیلی مختصر میگم

دوستم به حراست شکایت کرد

جوابِ تلفنها و اس ام اس های آقای محترم رو هم نداد

مشاورِ مدیرعامل ساعاتِ ملاقات براش گذاشت

تو روزی که روزِ کاری نبود

گفت رفتم هیچ کس تو شرکت نبود حتی منشی

آقاهه وقتی هم میخواست باهام صحبت کنه درو باز گذاشته

بهم گفته هرچی بهت گفته بهم بگو

گفتم : گفتی چه جوری روت شد ؟

گفت : بهم گفته باید بدونم چیا بهت گفته

همه ی اس ام اسای پسره رو هم برای مشاورِ محترم فرستاده

گفته برای سازمانِ ما خیلی حیاتیِ به کسی نگید لطفا

اسمِ منم گفته که دوستشم

از این به بعد زیر ِ ذره بینم

به هر حال باید ببینیم چه تصمیمی میگیرن

باید این دوستِ منم یه جوری خفنه کنن دیگه


یاداشت صد و دوازدهم

به غیر از اون دوستم ، 2 تا دیگه از دوستام هم اومدن مصاحبه

با یکیشون تماس گرفته بودن ، این دوستم هم به من زنگ زد و گفت که دیدی قبولم نکردن

گفتم غصه نخور عزیزم ، هر وقت شروع به کار کردن و تو رو خبر نکردن اون موقع غصه بخور 

کلی امیدوارش کردم، خوشحال شد ، گفتیم و خندیدیم

چند ساعت بعد بهم زنگید

عصبانییییییییییییییییی بود

گفت میدونی چی شده ؟

با معاون منابع انسانی صحبت کرده بود، صحبت که چه عرض کنم .... مثلِ یه دوست باهاش حرفیده بود 

بعد از کلی صحبت

مرتیکه میدونید چیکار کرده

.

.

.

.

رزومه اشو دستِ خودش نگه داشته تا این بهش جواب بده

بهش گفته تو چیکار داری

با من باش

هر قسمتی که دوست داری استخدامت میکنم

نمیدونید چقدر عصبانی بود

میگفت این تنها امیدم بود 

خیلی حرف زد گذاشتم حرف بزنه تا خالی شه

امیدوارم اتفاقی نیفته