یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

1399.5.8

امروز پدر آقای رضایی اومد دفتر

فقط من بودم و آقای رمضانی 

اومد پیش من و گفت: میخوام یه موضوع محرمانه ای رو بهت بگم

گفتم جانم؟

بچه ها گفتن یکی مزاحمت میشده؟ موضوع حل شد؟

یاد پدربزرگ ها افتادم، چقدر دلسوز 

یعنی روزای خوب زندگی رسیده؟

ازدواج پسرشو تبریک گفتم و فکر کرد دیر ازدواج کرده 

گفتم منم همسن حمیدرضام دیر نشده 

دورش بگردم داشت تو ذهنش برام دنبال شوهر میگشت

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 09:11 ب.ظ

سن واقعا مهم نیست نمی‌دونم چرا ملت اینقد پیگیرن

محبوبه چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 08:34 ب.ظ

چه جالب که هنوز مینویسی.

محمد پنج‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 03:01 ب.ظ http://migam.blogsky.com

بعد صد سال سلام
داشتم تو پستای قدیم میچرخیدم , دیدم عید سال 91 رو تبریک گفتی بهم
گفتم منم بیام پیشاپیش 1400 رو تبریک بگم . ایشالا سال خوبی داشته باشی.
در مورد نوشته هم خیلی خوبه که اینجور آدما هنوز هستن. آدمایی که خودشون رو در قبال همه مسئول و دلسوز میدونن

سلام
سال نو میارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد