یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

دوست داشتم حداقل میتونستم مامانمو بغل کنم و از ته دلم  گریه کنم

بهش میگفتم چه مرگمه

شایدم یه چیزایی باید بین خدا و بندش بمونه


نظرات 1 + ارسال نظر
زیر این آسمون آبی (فاطیما) چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ق.ظ http://zireasemoon.blogsky.com/

بغلش کن
بوسش کن
سرتو بذار رو پاهاش و گریه کن
خیلی آروم میشی
خیلی سبک میشی

مادر بهترین کسیه که میتونه آدمو کمک کنه
کاش مامانم الان پیشم بود
تا پیشش هستی قدر تک تک لحظه هاتو بدون و لذت ببر

من الان حاضرم همه چیزمو بدم و پیش مامانم باشم ولی ماهی یک بار میبینمش و ازش دورم

سرمو میذاشتم رو پاش
موهامو ناز میکرد
آرومم میکرد
اما اینقدر باهاش راحت نیستم که این کارایی که گفتی بکنم
بهترین کسم مادرمه ... راست میگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد