یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

1403.02.20

امروز روز دوم نمایشگاه کتاب هست 

نمی دونممن مسائل رو احت تر می گیرم و میگذره 

یا اینقد غرزدم دیگهکارها رو به من ارجاع نمی دن 

در هر صورت خیالم آسوده تره 

اما تا الان هنور نشستم سندهایی که مدیر جدید میخواد رودارم کامل میکنم و هنوزم خیلی کار داره 

ترجیح میدم درهمین سکوت انجام بدم تا شنبه با کلی استرس و شلوغی نمایشگاه 

-------------------------------------------------------------

زندگی دستخوش تغییرات لحظه ای بزرگ میشه نمیدونم هنوز آماده این تغییرات هستم یا نه 

دو تا از همکارام که خیلی قبولشون دارم و سن و سالی هم دارن بهم گفتن که 2 ساله تو این تغییرات رو داری 

همه چی مثل قبل هست تو یه تغییراتی داری که این سقف دیگه اجازه بالا رفتن بهت نمیده نیاز به تغییر هست 

یکی گفت مهات باید کسب کنی که قبول دارم حس میکنم مقاومت در یادگیری دارم چون با مسئولیت جدید در این شرکت فقط دردسرم زیاد میشه و این حسم اجازه یادگیری بهم نمیده 

اون یکی گفت نیاز به یه رابطه عمیق داری دیگه وقتشه 

برای کودک درونت سوگواری کن بزار رها شه تا اون آدم مهربون رو همه ببینن 



نکته مهم تری که گفت این بود که تو از رابطه پدر و مادرت برای خودت رابطه آرمانی ساختی که شاید به وجود نیاد 

1403-01-29

چند روزی بود ک فکر تغییرکار داشت از ذهنم بیرون  میرفت

صبح تا برسم داشتم میگفتم یه جرقه لازمه بگم دیگه نمیام اگر کار دارید بگید روزمزد میام 

بت ازای پولی ک میدید کار میکنم

الان نیم ساات منو نگه داشت و هر چی از هر جا خورده بود سرم خالی کرد

منم نشستم پشت میزم و اشک میریزم

چرا باید ادامه بدم؟

خب حالا هرچیمن برنامه ریزی کنم برای کارهام 

وقتی که به تو گیرکرده و  تو دقیقه نود انجام میدی

توقع داری منم کارهامو  کنسل کنم  ادامه دقیقه نود تو برم 

این برنامه ریزی من نیست 

کم کاری منم نیست