یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یادداشت صد و سی و پنجم

بغض کردم

اشکام حلقه زد تو چشمام

دوست ندارم کسی اشکامو ببینه

سرمو میندازم پایین از بین 50 نفر رد میشم 

میرم اتاق استراحت

خدا خدا میکنم کسی اونجا نباشه

چراغاشو خاموش میکنم و میزنم زیر گریه

صدای گریم که بلند میشه یکی درو باز میکنه میاد تو

رومو برمیگردونم

اشکامو پاک میکنم

سرمو میندازم پایین و میرم بیرون

میرم سمت دستشویی

خودمو که توی آینه میبینم وحشت میکنم

چشمای پف کرده ی قرمز دماغ قرمز چشای پره اشک

خدایا چجوری برم سالن

تو سرویس بهداشتی راه میرم تا بهتر شم بهتر نمیشه که نمیشه

خداااااا

وای خدای من یکی درو باز کرد اومد تو

نسرین بود

مهدیه گریه کردی- با اون لهجه شیرازی قشنگش-گریه نکنیا فقط بخند تو

فقط لبخند میزنم...

فکر میکنم بهتر شدم 

دوباره سر پایین میرم سمت سالن

 شما همه نگام میکنن

سرپرستم میگه چی شده خوشگل خانوم

-هیچی

چرا دروغ میگی شگستی 

آخه چرا خودتو مقصر میدونی

توام حرف دلتو زدی توضیح و رفع سوء تفاهم چیز سختی نیست که این کارو نکرد

شاید منتظر همین فرصت بوده....

هرچی من شکستم

همکارام 

بغضمو چشمای پر اشکمو و...

دیدن

هر چند دقیقه یه بار نسرین صدام میکرد برام بوس میفرستاد منم لبخند تلخ میزدم

ولی شکستم....

یادداشت صد و سی و چهارم

خواستگار

جمعه

اینکه همیشه دلشوره داشته

بدیش اینه که با این یکی بابا و مامان خیلی موافقن مثل اینکه

اما خوب من نباید شوهر کنم

ن با یددددد

مهدیه اینو باید بفهمی

فردا باید مرخصی جور کنم برای جمعه که یه وقت دیر نرسم آخه امروز 2 بار زنگیدن که کی برسیم خدمتتون 

مامانم گفته ببین کی وقت داری 

من دوست ندارم بیان خوب :((

--------------------------------------------------------------------------------------------

هفته پیش ، شنبه رفتیم کنسرت محسن یگانه

وای خیلی خوش گذشت

یعنی چند وقت بود اینهمه خوشحال نشده بودم

تازه فهمیدم چرا داداشم اینقدر به کنسرت معتاد شده

خیلی به آدم انرژی میده

شاید بگم یه ساله داداشم هرکنسرتی میره اول به من میگه بعد که من طبق معمول میگفتم نه با دوستاش میرفت

ولی این یکی رو خودم پیشنهاد دادم

یعنی عالی بود

بیشترشم به خاطر این بود که داداشم یه پا کنسرت باز بود و پایه ی شلوغ بازی

اینقدر داد زدیم دست زدیم و خوندیم و خندیدیم که دیگه هیچی تو دلمون نبود کلی تخلیه شدیم

خیلی چیزا از اون شب میخواستم بنویسم ولی خوب حسش نیست

آخرشم پسرخالم دعا کرد دفعه بعد 6 نفری بیایم به جای 3 نفری :دی