یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یادداشت صد و دوم

هنوز بعد از 27 سال زندگی ِ مشترک

موقع غذا خورن که میشه

اول همه صبر میکنیم تا پدر شروع کنه

و پدر صبر میکنه تا مادر حتما سر سفره باشه

و پدر اول غذا رو برای مادر میکشه

و مادر به مقدار ِ کم رضایت میده

چون میدونه همگی گشنه ایم.....

اگه ادامه پیدا کنه دیگه تلف میشیم

- حتماً میگید بیچاره داداشیم که از همه کوچیکتره

نه خیـــــــــــــــــــــــر

.

.

.

چون همیشه دیر میاد سر سفره یا خونه نیست




یادداشت صد و یکم

شنبه ی موعود رسیدددددددددددد

بعد از چندین ماه ، فکر میکنم امروز یه روز خوب بود

اتفاق ِ خاصی نیفتاد

فقط صبح زود پاشدم و رفتم باشگاه

بعد از 8 ماه به میادین ورزشی بازگشتم

خیلی وقت بود که میخواستم دوباره ورزش رو شروع کنم

میدونستم حالم و خوب میکنه

قبل از عید یه سری زدم به باشگاه و دیدم که کلاسای بسکتبال کنسل شده

بعد از عید دیگه سر نزدم تا چند روز پیش....

مربی جدید اومده بود و 1 ماهی بود که کلاسا رو برگزار میکرد

از قضا 3-4 سال ِ پیش همین جا مربیگری میکرده

و حالا که دوباره برگشته بود ، متعجب بود از اینکه چرا اینقدر تعداد بچه ها کمه

میگفت من حتی ماه رمضون هم زیر 20 تا شاگرد نداشتم

چه جوری شده که بچه ها اینقدر کم شدن

باید اعتراف کنم که تو همون برخورد اول خیلی ازش خوشم اومد ، هم خودش هم کمک مربیایی که همراهش بودن

راستش بچه ها که اکثراً درگیر امتحانات شده بودن و رسمآً کلاس تعطیل شد تا 1 ماه دیگه

نمیدونستم چیکار کنم

1 باشگاه پشت ِ خونمون هست که باورتون نمیشه الان 16 سال ِ اینجا زندگی میکنیم

حتی 1 بار هم پامو توش نذاشتم

نمیدونم حس ِ خوبی بهش ندارم

دیگه مجبور شدم ، سری بهش زدم که بازم به بن بست رسیدم

چون رشته ی بسکتبال رو فقط برای آقایون داشت

دیگه چند روزی با خودم کلنجار رفتم که این 1 ماه رو تا باز شدن ِ باشگاه چیکار کنم

میدونستم که این باشگاه نزدیکمون ورزش ِ صبحگاهی داره

امروز دیگه تصمیم رو جزم کردم و راهی شدمممممممممممم

تو باشگاه خودمون ، من حکم ِ مادربزرگ رو داشتم ، همه خیلی کوچیک بودن اینجا برعکس همه مادربزرگ ِ من بودن

1 ذره خورد تو ذوقم

اما خوب راضیم

خیلی خوشم اومد

به امید روزهای بهتر