-
سکوت
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 01:25
-
تنها نیستم.......
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:23
تنها نیستم، رویاهایم با من است و آرزوهایم نیز...! و خدایی که در این نزدیکیست...
-
یادداشت بیست و دوم
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:17
خدایا ازت یه خواهش دارم چرا من فکر میکنم همه راست میگن حتی تو دنیای مجازی چرا دلم برای همه میسوزه جرا برای همه نگرانم چرا دوست دارم همه شاد باشن اما خودم............. چند روز پیش داشتم از سوالای زندگیم برای دوستم میگفتم همین جوری مونده بود فکر نمیکرد اینقدر زندگیم سوال داشته باشه فکر نمیکرد اینقدر زندگی برام سخت باشه...
-
خدایا کفر نمیگویم.........
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 20:38
خدایا کفر نمیگویم،پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیرزندگی کردی. ... خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی.لباس فقر پوشی . غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته. تهی دست و زبان بسته. به سوی خانه باز آیی زمین وآسمان را کفر میگویی. نمیگویی؟ دکتر شریعتی
-
شاید دوست داشتن همین باشد...
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 15:13
تو را هر لحظه به خاطر می آورم بی هیچ بهانه ای شاید دوست داشتن همین باشد...
-
خدا و باز هم خدا.....
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 13:21
آن سوی همه دلتنگی ها خدایی است که داشتنش جبران همه نداشتن هاست.
-
یک حقیقت تلخ!
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 11:22
من اگر آنقدر که به یاد تو هستم به یاد خدا بودم آن دنیا نیمی از بهشت به نام من بود !
-
یادداشت بیست و یکم
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 02:07
داره بارون میاد چه هواییه جون میده بری بیرون زیر بارون اونم بدون چتر خیس بشی بعد هر چی آرزو داری از خدا بخوای اما نه میتونم برم بیرون نه از خدا چیزی بخوام از همین جا هم که بوشو حس میکنم انگار تمام آرزوهام برآورده شده البته رو نمیشه از خدا چیزی بخوام با این همه گناه همین نعمتهایی که بهم داده رو ازم نگرفته خیلی خدای...
-
حساب و کتاب عاشقی ...
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 01:45
هر شب مینشینم پای حساب و کتابم... چند بار گفتهای دوستم داری... چند بار دوستم داشته ای... چند بار بارونی شدهای برای من... چند بار باریده ای... چند بار عارف شدی.. عاشق شدی.. شاعر شدی.... چند بار برای نبودنم مردی و زنده شدی... چند بار از آمدنم نا امید شدی.... چند بار از رفتنم شکستی... چند بار از دیدنم دوباره بهاری...
-
انسان های سر سخت و لجوج .........
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 12:03
انسان های سر سخت و لجوج ، مانند چوب خشک می مانند و انسان های نرم خو همانند چوب نرم و انعطاف پذیر ... حال ببینید که چوب خشک با وزش باد خم نمی شود و اگر خم شود ، چطور می شکند ... اما چوب نرم نمی شکند. من هم که لجوج و سرسخت............ شاید تمام سخت بودن زندگی برای همینه ............البته برای من.......شاید
-
یادداشت بیستم
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 10:28
امروز اینو توی یه وبلاگ خوندم: در جوانی یعنی مجردی اگه دلت خواست، حتی اگر کمی خواست کسی را ببوسد ببوسش منو یاد حرفای ع انداخت که این روزا خبری از من نمیگیره این روزا هیچ کس خبری ازم نمیگیره حتی اونکه ادعایی داشت.............
-
یادداشت نوزدهم
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 02:44
شناخت آدما برام خیلی سخت شده!!
-
زجری سختر از تنهایی
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 02:14
تنهایی سخته اما از اون سخت تر زجریه که از گداییه محبت نصیبه آدم میشه
-
اعتماد
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 19:26
کسی که به من اعتماد می کند، از کسی که مرا دوست دارد گامی فراتر نهاده است.
-
هنوز بوی عاشقی می دهم اما
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 17:59
هنوز بوی عاشقی می دهم اما ،دیگر هیچ کجا، کسی منتظرم نیست!
-
پاییز ...
جمعه 16 مهرماه سال 1389 12:59
پاییز می آید و من در این اندیشه ام که بر مزار کدامین غروب ترانه تنهایی را بسرایم و تو آیا همچون پرستوهای مسافر آشیانی گرم داری برای بهاری که در سرزمین ما نامش می نهند : پاییز ... ؟
-
وقتِ خریدن لباسهای پاییزی دقت کنید
جمعه 16 مهرماه سال 1389 12:51
وقتِ خریدن لباسهای پاییزی دقت کنید: لباسهایی بخرید با جیبهای بزرگ به اندازهی دو دست ... شاید همین پاییز عاشق شدید
-
بهترین بابای دنیا
جمعه 16 مهرماه سال 1389 12:04
فردا روز ما دختراست چه تنها باشید چه نباشید اما امروز بهترین بابای دنیا بابای خودمو میگم که لنگه نداره! کادو مو بهم داد یه کادو که منو به اندازه همه دنیا خوشحال کرد دخترا روزتون مبارک!!
-
هر وقت دلت تکان خورد......
جمعه 16 مهرماه سال 1389 11:15
هر وقت دلت تکان خورد اول خوب بخند ! خداست . دارد با تو شوخی می کند. می گوید این دل هنوز هم همین جاست و هنوز هم کوچک است . هنوز هم به این جا و آن جا وابسته است . بخند، بخند و بفهم! بفهم که این دل را باید راه ببری . همین طور که خدا آفریده است او را، با تمام تعلقاتش . با بستگی هاش.
-
بهار غریب ...
جمعه 16 مهرماه سال 1389 11:14
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر و نسیم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو چشمه شوق چشم تو ، ژرف ترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد تن به...
-
یادم باشد....
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 01:23
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ... یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
-
یادم باشد ...
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 23:25
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم یادم باشد زمان بهترین استاد است یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم
-
چشمانم بوی باران دارد
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 21:04
چشمانم بوی باران دارد.........چترت را باز کن......
-
من آن گلبرگ مغروروم
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 19:02
من آن گلبرگ مغروروم که میمیرم ز بی آبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم .
-
مرا این گونه باورکن ...
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 15:18
مرا این گونه باورکن ...کمی تنها ... کمی خسته ...کمی از یادهارفته ... خداهم ترک ما کرده خدا دیگر کجا رفته؟؟ نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟!که شاید هم به جرم آن غریبی وجدایی هست ... مرا اینگونه باور کن ...کمی تنها ...کمی خسته ...
-
دلم محکوم شد به شکستن ...
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 10:34
دلم محکوم شد به شکستن ... غرورم محکوم شد به خرد شدن ... احساسم محکوم شد به بازی گرفته شدن ... چشمانم محکوم شدند به باریدن ... خاطراتم محکوم شدند به فراموش شدن ... و در میان تکه تکه های قلب تکه تکه شده ام در میان جای جای قلبم ... و اما عشقت محکوم شد که اسیر بشود در میان قطره قطره خونم ... دلم محکوم شد به تیر خوردن ...
-
یادداشت هجدهم
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 23:17
امروز صبح مجبور بودم صبح زود از خونه بیام بیرون با اینکه از کمبود خواب رنج میبردم و به زور چشمامو باز نگه داشته بودم اما حالم خیلی خوب خیلی خوشحال بودم نمیفهمیدم چرا؟ روز سختی داشتم ، همش از این ور به اون ور ، از این طبقه به اون طبقه اما باز خوشحال بودم بعد از ظهر یکی از بهترین دوستام و سنگ صبور همیشگیمو دیدم ماجراهای...
-
چه دنیای بزرگی شده
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 03:45
چه دنیای بزرگی شده ، تا چشم کار می کند, جای تو خالیست
-
دیگه هیچ کس سراغی ازم نمیگیره
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 01:07
دیگه هیچ کس سراغی ازم نمیگیره نه اینجا نه نت نه فیس نه تلفنی از یک دوست یهو همه هستن یهو هیچ کس نیست
-
یادداشت هفدهم
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 01:00
عمه عزیزم رفته بودن زیارت امشبم دعوت بودیم به همین مناسبت اینقدر اوضاع روحیم داغونه که دلم نمیخواد از در برم بیرون طول مسیرم که همه به خاطر ترافیک غر میزدن من چشمامو بسته بودم و آهنگ نباشی محسن یگانه رو گوش میکردم وقتی رسیدیم حوصله سلام علیک هم نداشتم اینقدر بدم میاد که باید خودتو شاد نشون بدی همه شاد و عمه هی میگفت...