یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

1403.03.07

چقدر دنیا جای عجیبیه

من بعد از دوره کارشناسیم با یکی از همکلاسی هام دوست شدم

خیلی دوسش داشتم و ....

ایشون ازدواج کرد، بچه دار شد ....

هراز  چند گاهی با یه شماره جدید به من زنگ میزد و بلاک و ....

تو یه سازمان دولتی کار میکنه و محل کارش با محلکار من دو تا بلوار موازی هستن 

من حدود دو سال باشگاه ورزشی ای میرفتم که تو اون سازمان بود 

برای اومدن سرکارم از کنار اون سازمان عبور میکنم 
هرروز و هرروز 

با این همه فاصله کم هیچ وفت ندیدمش....
به مدت 7 سال 

------------------------------------------------

مجدد تماس ها با شماره ناشناس، مجدد پیام و....

تلفن رو برداشتم و گفتم اگه میخوای باهات صحبت کنم خودتو معرفی کن بدونم کی هستی 

بازم سکوت و تلفن

رفتم سمت آرایشگاه دیدم تماس از دست رفته دارم اصلا دقت نکرده بودم که این از طرف شماره ای هست که قبلا بلاکش کردم 

زنگ زدم و بالاخره صحبت شد 

حالا بگذریم از همه اتفاقایی که افتاده و حرفهایی که زده شده 

گفتم باشه میبینمت که فقط تموم شه به قول خودت عذاب وجدان داری و خوب تموم نشده 

حرفاش برام خیلی عجیب بود خیلی زیاد 

راست میگفت تو این چند سال بارها و بارها با شماره های مختلف بهم زنگ زده و من بلاک کردم ....

میگه حالا فهمیدم کی واقعا دوسم داشت 

فقط رفیقم بمون 

من خیلی دوست دارم 

بارها از جلوی ساختمونتون رد شدم و تصور کردم که با هم صحبت میکنیم 

وقتی تابلوی سر در رو برداشتید فکر کردم که دیگه گمت کردم....

چشماش پراز اشک بود 

و مننمیخواستم که زندگیم به قبل برگرده 

هیچ وقت نمیتونیم رفیق باشیم 

راه نیومدم هیچ جوره و گفت باشه 

خداحافظی کردیم و من گیج که مگه میشه کسی منو دوست داشته باشه.........