-
1403.12.26
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1403 15:54
با نزدیک شدن به آخر سال و تولدم، 2 تا حس دارم که برام خیلی عجیبه : 1. از تعطیلات ترسیدم، بهتر بگم انگار از خونه بودن، از بی هدف بودن، از بی برنامه بودن می ترسم از وقتی کلاسم تموم شد یه حس بدی اومده سراغم و من باید راه خودمو ادامه بدم اما چجوری؟..... 2. اولین سالیه که احساس پیری میکنم احساس اینکه کاش سنم کمتر بود با...
-
1403.12.3
جمعه 3 اسفندماه سال 1403 09:23
دیروز برام خیلی عجیب و غریب بود انگار تهش یه غم عجیب نشست تو دلم که من چقد غریبم چقد تنهام چقد فقیرم اما همش به خودم یادآوری میکنم که دلیل اصلی ثبت نام تو، این بود که لپل آدمایی که دور و ورتن ببری بالا تو الان تنهایی ولی بعدش میشی یکی از اونا
-
1403.10.14
جمعه 14 دیماه سال 1403 22:18
یه روز به طرز عجیبی دلم سیگار میخواست منکه همه دوست پسرام سیگاری بودن مامان بزرگم سیگار می کشید جمع نزدیک دوستام همه سیگاری هیچ وقت هوس نکردم پیام فرستادم به چندتا از دوستام یکی بهم گفت نخی بخر امتحان کن آرش گفت امتحان نکن که ولت نمیکنه اومدم اکالا خرید کردم دیدم وا سیگارم داره خریدم همین جوری تو کیفم موند یه روز...
-
1403.09.26
دوشنبه 26 آذرماه سال 1403 14:47
مشکل اصلی اینه که نمیدونم شغلم دقیقا چیه و همیشه برام اذیت کنندس تا داشتم هویت پیدا میکردم زیر و رو شد..... حالا شایدم زیرش بهتر از روی قضیه اس
-
1403.09.18
یکشنبه 18 آذرماه سال 1403 14:41
مهدیه جان جرات داشته باش به موقع حرفتو بزن به مدیرت به دوستت به مادرت به پارتنرت بعد یهو میشه خشم و بداخلاقی بدتر میشه
-
1403.09.17
شنبه 17 آذرماه سال 1403 13:09
بعد از 4 روز اومدم سرکار و فقط تو دلم غر میزدم نمیشد منم از این دختر نازنازیا باشم که صبح به صبح پا میشم صبحونه میخورم میرم باشگاه بعد ناهار میخورم با دوستام برنامه میکنیم عصر میریم کافه چندتا کلاس نوشتم کارای کلاسامو میکنم شب با دوست پسرم میرم شام بیرون و دور دور اصلا هم نمیدونم کار و قسط و قرض و وام چیه مثل نگار یه...
-
1403.8.27
یکشنبه 27 آبانماه سال 1403 11:19
امروز که مثل همیشه دhشتم دیر میرسیدم سرکار داشتم فکر می کردم که قدم های بزرگی تو این زندگی برداشتم که هیچ وقت به خودم آفرین نگفتم به قول خانم کیارشی یکی بزن پشت خودت بگو دمت گرم تاکیدم داشت که این کار رو می کنی منم میگفتم نه این آخرا می گفت منم نبودم تو همیشه انرژی داشته باش و به خودت مطمئن باش می دونست می خواد بره و...
-
1403.08.04
جمعه 4 آبانماه سال 1403 15:05
شاید برای بچه های الان یا برای زمونه الان مسخره باشه اما دیشب با همه سخت گیری خانواده و فلان و بسار من به یکی از آرزوهام رسیدم و خیلی خوش گذشت ارزو داشت دوستای دختری باشیم که با پارتنرامون دور هم جمع شیم بگیم و بخندیم با اینکه پارتنر دوستم رو خیلی دوست دارم خودشونم میدونن اما کنار آرش خوشحال بودم آرش هم پارتنر دوستم...
-
1403.07.25
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1403 22:38
زندگیم یه جوری تغییر میکنه خودم از سرعتش عقب میمونم خدایا چرا هر پاییز ازم دلبستگی هامو میگیری میخوای نشونم بدی چی ارزش جنگیدن داره؟
-
1403.07.24
سهشنبه 24 مهرماه سال 1403 08:29
عمیقا فکر میکنم تنها چیزی که خوشحالم میکنه رانندگیه که هنوز انجام نمیدم اینکه تنها بزنم به جاده اینکه هرجا میخوام برم به چجوری رفتنش فکر نکنم کاش بتونم سریعتر حلش کنم .......؟................. داشتم عکسای چند وقت اخیر رو میدیدم هرچی به چهل سالگی نزدیکتر میشم جذابتر میشم انگار
-
1403.03.07
دوشنبه 7 خردادماه سال 1403 19:31
چقدر دنیا جای عجیبیه من بعد از دوره کارشناسیم با یکی از همکلاسی هام دوست شدم خیلی دوسش داشتم و .... ایشون ازدواج کرد، بچه دار شد .... هراز چند گاهی با یه شماره جدید به من زنگ میزد و بلاک و .... تو یه سازمان دولتی کار میکنه و محل کارش با محلکار من دو تا بلوار موازی هستن من حدود دو سال باشگاه ورزشی ای میرفتم که تو اون...
-
1403.02.20
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1403 17:43
امروز روز دوم نمایشگاه کتاب هست نمی دونم من مسائل رو احت تر می گیرم و میگذره یا اینقد غرزدم دیگه کارها رو به من ارجاع نمی دن در هر صورت خیالم آسوده تره اما تا الان هنور نشستم سندهایی که مدیر جدید میخواد رودارم کامل میکنم و هنوزم خیلی کار داره ترجیح میدم درهمین سکوت انجام بدم تا شنبه با کلی استرس و شلوغی نمایشگاه...
-
1403-01-29
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1403 12:24
چند روزی بود ک فکر تغییرکار داشت از ذهنم بیرون میرفت صبح تا برسم داشتم میگفتم یه جرقه لازمه بگم دیگه نمیام اگر کار دارید بگید روزمزد میام بت ازای پولی ک میدید کار میکنم الان نیم ساات منو نگه داشت و هر چی از هر جا خورده بود سرم خالی کرد منم نشستم پشت میزم و اشک میریزم چرا باید ادامه بدم؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1403 14:59
خب حالا هرچیمن برنامه ریزی کنم برای کارهام وقتی که به تو گیرکرده و تو دقیقه نود انجام میدی توقع داری منم کارهامو کنسل کنم ادامه دقیقه نود تو برم این برنامه ریزی من نیست کم کاری منم نیست
-
1403.01.21
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1403 11:22
یهبغل میخوام که سرمو فشار بده روی سینش و من از اعماق وجودم گریه کنم حس میکنم این فشار و عصبیت رو فقط اینطوری میتونم خالی کنم وشاید س*ک*س
-
1402.01.20
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1403 14:10
خشم من تمومی نداره
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1403 08:18
من میشم یه عامل ضد فروش برای شما چون هم به این موسسه به آدماش اعتقادی ندارم حرفاشون فقط برای درآمده بازخوردش تو کار کجاس؟ هم مکالمه رو دوست ندارم، میخوام هرچه زودتر تمومش کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1403 08:07
میدونم الان تو فکرت چی میگذزه کارها که نمونده ایتقدم زیاد نیست داره انجام میشه پس نیرو برای چی نیاز داریم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 22:58
تو اون شلام که یکی باشه باهاش حرف بزنم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 18:06
کارهای تکراری نمیره رو مخم بهم بگو هرروز وظیفه تو اینه ک این لیوان رو از اینور بزاری اونور والا تکلیف آدم مشخصه حالا نمیدونی وظیفه تو هست یا نه انجام ندی چرا انجام ندادی انجام بدی چرا اینکار رو اینجوری انجام دادی نمیدونی یکی دیگه انجام میده تو بری سراغ کار دیگه *خلاصه یه چیز رو هزاربار ازت بپرسن و هر دفعه از اول * از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 17:37
نمیگم من اینکارها رو با همکارام نمی کنم اما حداقل الان درک میکنم * کارای زیر دستاتونو بی ارزش نکنید - این کارایی که انجام میدی همه حاشیه اس! - مگه چیکارمیکنی؟
-
1402.01.19
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 14:28
معاشرت واقعا چیز جالبیه انگار از چاه عمیقیکه برای خودم کندم و هرروز دارم فرو میرم یهو میام بالا و نفس میکشم
-
1403.01.19
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 01:08
راستی تا اینجا 15 کیلو کم کردم
-
1403.01.18
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 00:46
نشد خیلی بداخلاق بودم امروز صبح تلفنشو جواب ندادم سلام ندادم سرش داد زدم نیاید حرفاتو تو دلت نگه داری ک اینجوری بشه بنویس بزار تخلیه شی رو هم که انباشته میشه تو مغزت که هی با خودت تکرار میکنی یهو گند میزنه به همه چی
-
1403.01.16
جمعه 17 فروردینماه سال 1403 19:36
تمام فکرم شده کارم خیلی بده خیلی
-
1403.01.13
دوشنبه 13 فروردینماه سال 1403 12:43
بعد از درگیری 11 فروردین هنوز ذهنم مشغوله چجوری با من با این لحن صحبت میکنه؟! خیلی با خودم کلنجار میرم اما دقت ک کردم دیدم برعکس ادعا ، درک تفاوت آدما برای این بشر ناممکنه تو این 7 ساله همکارایی داشتم که به چشم دیدم همین جور درگیر شدن، همین جور با چشم گریون رفتن پس درس عبرت بشه برام چرا من همش مجبورم از زاویه اونا...
-
1403.01.11
شنبه 11 فروردینماه سال 1403 19:01
جهنم واقعی
-
1402.12.16
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1402 09:52
امیرعلی نبویان رو دیدی ؟ انگار تو هر کاری خیلی خوبه ولی تو دلت میگی این چرا سرجاش نیست؟ حس میکنم اونجوریم
-
1402.11.22
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1402 23:29
وقتی پذیرش خیلی چیزای دیگه هم رسیده کسایی که 6 ساله داری باهاشون کار میکنی رو نمیتونی تغییر بدی، نظم پدیر نیستن، استاندارهاتون با هم فرق داره تو شبیه آدمایی میشی که هرروز باهاشون در ارتباطی واقعا نمیخوام اینقد لولم پایین باشه وقت عوض کردن اطرافیانه نظم بیشتر اهمیت و توجه بیشتر درآمد بالاتر منطقه کاری بالاتر سطح فکر...
-
1402.11.22
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1402 23:09
فکر میکنم وقت پدیرش هرچیزی که برسه وقتی سرراهت قرار بگیره چشم بسته قبول میکنی یه روز رفتم آرایشگاه و فرشته گفت یکی از دوستام گفته یه مربی خوب آوردن باشگاه پیام اگه به حدنصاب برسه شروع میکنن میای بریم و الان دو سال و نیمه که میرم باشگاه .... یه روز تو رختکن باشگاه یکی گفت میرم پیش دکتر خرسندی برای رژیم 13 کیلو کم کردم...