| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | |||||
| 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
| 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
| 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
| 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تو ناکسی نشستم و منتظر مسافرم که برم سرکار
صبح دو دل بودم ک ماشین بیارم یا نه
نیاوردم و الان تقریبا پشیمونم
پنج شنبه کسی نمیره سرکار برا همین مسافر نیست و کلی معطلی داره
----------
دیروز که داشتم برمی گشتم خونه تو فکرام غرق بودم
فهمیدم شدم عین بابام فقط کار
نه سفری
نه تفریحی
نه دوستی
نه برنامه ای
این خیلی بده، بازنشستگی فجاعت باری میشه
نازه منکه خانواده ای هم ندارم
-------------------------
فکر کردم ایده آل برام چجوریه؟
اینکه پنج شنبه ها کار نکنم و بعد از چهارشنبه یه آخیش گنده بگم
راهی خارج شهر بشم
یه جایی با آب و هوای معتدل کوهستانی نه مثل شمال شرجی
یه جاهایی سمنان داره کمتر کسی میشناسه من راهنمایی بودم مثلا ۱۱,,12 سالم بود بابام اونجا مأموریت داشت شهرضا، مهدیشهر اینجور جاها
هنوزم یادمون چه سکوتی، چه آرامشی، چه آب و هوایی
مثلا برم اونجا و جمعه شب برگردم
باغبونی کنم، استراحت کنم، مطالعه کنم
دوباره برای هفته شارژ شم
کار کنم برای این موقعیت الان دوباره بی هدف شدم و این خیلی اذیتم میکنه
ساعت شش به بعد که میرسم خونه
میوه میخورم، چایی میخورم
دوش میگیرم
اینستا چرخی میکنم
شام میخوریم و میخوابم این سیر باطل اذیتم میکنه
دوباره باید خودمو مجبور کنم کارای کوچینگو شروع کنم
عصر عاشوراس
بسیار دلگیر
بسیار اضطراب آلود
از خیلی وقت پیش خونده بودم که ستاره ها میگن روز 16 تیرماه روز سرنوشت سازی برای ایرانه..... خدا بخیر بگذرونه
3 روز تعطیلی گذشت من از روی تختم تکون نخوردم
آشپزی کردم
به سریال دیدم 3 فصل 12 قسمتی حیلی خوب بود بعد از سرگذشت ندیمه سریال قشنگی ندیده بودم
Ted Lasso
مثل همیشه فکرم چند جا بود، گوشی دستم و چشمم به لب تاپ
از حجم استرس نمیتونه فکرم یه جا باشه
تو همین کلافای سردرگم فهمیدم چرا کارمو عوض نمیکنم
" به درد جای دیگه نمیخورم!"



و اینجا رو دوست دارم منهای دیسیپاین نداشتش اگر داشت برای همیشه مال من بود....
این روزا که مهرنیا دنبال کار میگشت و کار پیدا کرد و....
من باز احساس حقارت کردم که از اون واقعا باهوش ترم .... و هنوز جایگاه خودمو پیدا نکردم
داشتم فکر میکردم ذهنیتم اینجا رو رها نمیکنه که اینجا هم منو رها نمیکنه....
باید به این پذیرش برسم که من متعلق به اینجا نیستم و لیاقت مدیر، دیسیپلین کاری ، همکار، محیط کاری، حقوق و ... بیشتر و بالاتری رو دارم
تا وقتی اینو نپذیرم بنده همین جام
این اتفاق تو مبین نت هم افتاد همه همکارام ارتقا پیدا کردن من 5 سال کارشناس بودم حتی واحدم هم تغییر نکرد
هر کی میشناختم میگفت تو چرا هنوز اینجایی؟
الان که عکس همکارای قبلیم رو میبینم یه سرس مهاجرت کردن یه سری رفتن یه شرکت دیگه
وااای یه دختره که از خنگی زبانزد بود، هم ازدواج کرده هم الان کانادس .....
کی میفهمی که دیگه باید حلش کنی....