ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز روز دوم نمایشگاه کتاب هست
نمی دونم من مسائل رو احت تر می گیرم و میگذره
یا اینقد غرزدم دیگه کارها رو به من ارجاع نمی دن
در هر صورت خیالم آسوده تره
اما تا الان هنور نشستم سندهایی که مدیر جدید میخواد رودارم کامل میکنم و هنوزم خیلی کار داره
ترجیح میدم درهمین سکوت انجام بدم تا شنبه با کلی استرس و شلوغی نمایشگاه
-------------------------------------------------------------
زندگی دستخوش تغییرات لحظه ای بزرگ میشه نمیدونم هنوز آماده این تغییرات هستم یا نه
دو تا از همکارام که خیلی قبولشون دارم و سن و سالی هم دارن بهم گفتن که 2 ساله تو این تغییرات رو داری
همه چی مثل قبل هست تو یه تغییراتی داری که این سقف دیگه اجازه بالا رفتن بهت نمیده نیاز به تغییر هست
یکی گفت مهاvت باید کسب کنی که قبول دارم حس میکنم مقاومت در یادگیری دارم چون با مسئولیت جدید در این شرکت فقط دردسرم زیاد میشه و این حسم اجازه یادگیری بهم نمیده
اون یکی گفت نیاز به یه رابطه عمیق داری دیگه وقتشه
برای کودک درونت سوگواری کن بزار رها شه تا اون آدم مهربون رو همه ببینن
نکته مهم تری که گفت این بود که تو از رابطه پدر و مادرت برای خودت رابطه آرمانی ساختی که شاید به وجود نیاد