یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

97.8.3

دوست میدونید کیه؟

برای اینکه پیدات کنه شماره ی محل کارتو پیدا میکنه

97.8.2

اینجا مثل یه دوست قدیمیه که همه ی زندگیتو میدونه

برام جالبه از وقتی که این وبلاگ رو زدم بعضی از دغدغه هام هنوز تغییری نکرده

اینجا شاید مثل یه صندوقچه ی قدیمیه ی که یه عالمه خاک روش نشسته، افتاده ته انباری، یه عالمه وسیله ی کهنه هم افتاده روش

یهو که از همه ی دنیا کنده میشی یادش میفتی، میای ته انبار دنبالش میگردی 

خاک و خل هاشو کنار میزنی و عین یه آلبوم صفحاتش و ورق میزنی 

کل روزای زندگیتو میبینی....

منکه از گوشی کنده نمیشم، حالا ازش پر از ترسم

هفته ی پیش داشتیم آماده میشدیم برای جشن یکسالگی گروهمون و مثل برنامه ی حافظ خوانی آخرمون که استاد مریض شد و برنامه کنسل شد.

این دفعه هم من پر از دلشوره بودم....

شاید یه روزی بنویسم که چه ها گذشت

اما تلفن زنگ خورد و من آقای شاه کرم رو در عصبانی ترین حالت میشنیدم

فقط مونده بود فحش بده 

البته یه گوه خوردم گفت و تمام تلاش من برای گروه زیر سوال رفت....

جشن برگزار شد بسیار عالی..

شد یکشنبه ، اونروزم حس خوبی نداشتم 

آقای رضایی نیم ساعت زودتر از ساعت کاریم زد رو گوشیم و از ته وجودش سرم داد زد....

و حالا من میترسم از زنگ خوردن گوشی 

بعدم که به تلفن دفتر زنگ زد  سایه ی دروغگوییم نمایان شد....

راست میگه من یه دروغگویی بیش نیستم....

حالا از دیدن شمارش روی تلفن دفتر هم میترسم، روزای سختم تنهام تنهای تنها.....


96.11.06

ذهن انسان بی نهایت قدرتمند هست و دقیقا چیزی رو به عنوان خروجی میده که به عنوان ورودی دریافت کرده باشه.

از زمانی که این موضوع رو درک کردم، از افکارم میترسم ، از اینکه چی دارم واردش میکنم ، چی دارم تجسم میکنم ،وقتی یه موضوعاتی تو ذهنت وول میخوره همونا ، بله دقیقا همونا شاید عینیت پیدا کنن ، اینجاهاش ترسناک شد.

خب شاید واژه ترس براش جالب نباشه و به قول معروف بار منفی داشته باشه .

 اینم از ایرانی بودن ما یا یه ذره علمی ترش از ناخودآگاه جمعی ماست که همیشه اول منفی رو میگیریم ، اگرم شروع کنیم از مثبت حرف زدن ، اطرافیان شروع میکنن که تو الکی خوش بینی ، واقع بین باش ، دوباره چهارتا جمله تو این گروهها و ... خوندی ، کی مغزتو شست و شو داده و.... ازاین حرفا که زیاد میشنوم.

اما ترجیح من اینه که با غرغرای بقیه روزمو خراب نکنم ، حتی اگه حرفه ، قشنگه و لبخند میاره رو صورتم.

آها داشت یادم میرفت 

شاید اولین جرقه هاش حدود دو ، سه سال پیش خورد

همیشه تو فکرم میگفتم چرا زندگیم یه خط صاف داره ؟

وقتی داستان زندگی هر کسی رو میخوندم یا میشنیدم ، یه اتفاقی بود که کلا زندگی رو عوض کرده بود ، خب پس چرا زندگی من اینجوری نبود .... 

اینقدر فکر کردم که یه شب اتفاق وحشتناکی افتاد و ظرف چند ماه زندگی ما از این رو به اون رو شد و همچنان هم ادامه داره و....

حالا موضوع اینجاس ، چرا من خوب فکر نمیکردم، مثلا : یه قرعه کشی با یه عالمه پول ، سفر دور دنیا ، یه خونه ی فلان ، یه ماشین بسار و ....

که البته الان بعد از یک سال کشفش کردم تقریبا که چرا هنوزم نمیتونم به این چیزا فکر کنم و مثل زدن کیف پولم ، گم شدن گوشی موبایلم ، خیانت جنس مخالف وقتی حامله ام و .... خیلی واضح تجسم کنم.

وقتی یکی یکی موضوعاتی که چندین سال تو مغزم بود داشت به واقعیت میرسید به اهمیت ذهنم پی بردم.

چرا به ازدواج نرسیدم ، از 18 سالگی از خودم دور میدیدم 

اصلا به مغزم اجازه ندادم منو متاهل ببینه 

منو تو لباس عروس ببینه 

هر وقت برای آیندم برنامه میریختم ، خودم رو تنها میدیدم 

در واقع خودم رو لایق نمیدیدم ، الان که با روانشناسی آشنا هستم میدونم که ناخواسته چه ضربه هایی به خودم زدم و دیگران زدن

چرا به پول نمیرسیم ؟ خودمون رو لایقش میدونیم ؟

شرط اول اینه که با خودت روراست باشی

روراست

روراست

به هر چیزی نمیرسیم ، نمیخوایم که برسیم

تو ذهنمون یه فاصله ای هست بین ما و خواسته

هرکاری که برای رسیدن به اون خواسته انجام نمیدیم 

تو وجودمون یه مانعی هست برای انجام دادن

ولی با خودمون روراست باشیم و به خودمون دروغ نگیم