فرشی زدل شکسته انداخته ام... آهسته بیا شیشه به پایت نرود...
مهدیه
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ
در دلم چیزی دیگر شبیه حسی دیگر
جای نگاهت را گرفته است!
عجیب هوایت را کردم
بوی نگاهت تا کوچه پشتی می آید
سر به روی دست گذاشته ام...
...کیست که این گونه تنهایم گذاشته است؟
به سوی نفسهای سردم برگرد
مهدیه
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ
آنچه بر سرمان می آید و ما به عنوان دردهای زندگی از آن یاد می کنیم شاید هدیه ای باشد از خدا
که بعدها هدیه بودنش به اثبات می رسد اما چه می شود کرد که ذاتمان را با نالیدن آغاز کرده ایم از
همان هنگام تولد!!!!ا
مهدیه
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ