ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شب یلدای بسیار خوبی بود
بسی خوش گذشت ....
بگذریم
بعد از کلی کشمکشهای درونی و مخالفتها
دیروز تسویه حساب کردم و تموم
بگذریم با چشم گریون و قلب شکسته اومدم بیرون مینویسم ماجرا شو
دارم یه کتاب میخونم به نام میهمانی خداحافظی ( شیدا اعتماد )
داستان یه وبلاگ نویسه
منکه دوسش دارم
دوس دارم برای یادداشتاش نظر بزار
من نیاز به کمک فکری دارم
یکی که تمام شرایط منو بدونه
موقعیت منو بدونه
همه اون چیزایی که من از محیط کار الانم میدونم بدونه
بدونه من چی میخوام
همه فکرایی که تو ذهنم میچرخه رو بدونه و کمکم کنه
کلا تو مغز من باشه و کمک کنه ... که پیدا نمیشه
دارم از فشار عصبی میمیرم ......
اول یادداشت قبلی رو بخونید لطفا وای که دیشب چه خوشحال بودمااااااااااا
دیشب چیه دیروز همین موقع هم این شکلی بودم
من الان این شکلیم
سر کار هم هستم
اومدم به شرکته زنگ زدم ببینم آدرسشون عوض نشده برم دوباره برای مصاحبه
پسره گوشی رو برداشته میگه نیرو گرفته شده شدم این شکلیییییییییییی
ریختم به هم
همکارم دوباره زنگ زده ( آخه میگه اون موقع هم که ما آگهی داده بودیم خسته شده بودم اینقدر که زنگ میزدن منم میگفتم نیرو گرفتیم ) میگه آقا چه زود نیرو رو گرفتید
- از آشناها بودن
واییییییییییییییییی
میخوام برم بخوابونم تو گوش مدیره بگم اخه تو که هر دفعه آشناهاتو میاری چرا آخه آگهی میدی
همون باید زد تو کار آزاد......
وای دوباره یه عالمه فکر و خیال تو سرم داره وووووووول میخوره
شبا نمیتونم بخوابم از فکر و خیال
ای وای خدا کی به آرامش میرسم !!!؟؟
من دوست ندارن
هرروزم میگه دست دست میکنیا ....
وای نمیدونید چه فشار عصبی دارم .....
اصلا تصمیم گرقته بودم دیگه نیام سر کار بمونم خونه تدریس خصوصی بکنم
نمیدونم چیکار کنم کمک فکری میخوام .....