ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز صبح مجبور بودم صبح زود از خونه بیام بیرون
با اینکه از کمبود خواب رنج میبردم و به زور چشمامو باز نگه داشته بودم اما حالم خیلی خوب
خیلی خوشحال بودم
نمیفهمیدم چرا؟
روز سختی داشتم ، همش از این ور به اون ور ، از این طبقه به اون طبقه
اما باز خوشحال بودم
بعد از ظهر یکی از بهترین دوستام و سنگ صبور همیشگیمو دیدم
ماجراهای این چند وقته رو براش تعریف کردم
اصلا باورش نمیشد که من من ! داشتم تسلیم احساساتم میشد
اصلا باورش نمیشد اصلا!
چقدر دوست داشتن و دوست داشته شدن خوبه!!
حالا بعد از این همه ماجرا فکر میکنم خوشحالیم به خاطر اینه که یه بار دیگه عقلم به جای احساسم تصمیم گرفت و نذاشت ارزشها ، اعتقادات و قوانین زندگیمو زیر پا بزارم
اینو مدیون شکیبا هستم
که آخر شب یهویی به کلم زد دوباره برام به وبش یه سر بزنم
اصلا باورم نمیشد روزای اول وب اون عین عین الان من بود
دوست دارم و از خدا میخوام که آیندمم مثل الان اون باشه!!
سلام.نوشته هاتو خوندم.خیلی اش حرف دل خودم بود.خیلی خوبه که می نویسی.سری به منم بزن
بهت سر زدم
تو ام غمگینی
تو هم تنهایی
اما من میخوام این تنهایی و غم رو از ببین ببرم
برای تو هم دعا میکنم دیگه غمی نداشته باشی
سلام عزیزم



خوبی؟
منم خیلی دوست دارم عزیزم
عزیزم با خدا که باشی تمام این غصه ها و تنهایی خدافظی میکنند و میرن خونشون!
همه میتونند خوشی رو تجربه کنند ...عزیزم تو الانم میتونی خوش باشی فقط کافیه که چشماتو به روی عشق واقعی باز کنی...
دوست دارم
و
در پناه حق باشی
منم از خدا می خوام آینده ات خوب ومثل اون بشه!!
باید اینو اعتراف کنم
که الان تسلیمه احساسم