ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
قبلنا فقط فکر میکردم
اما
الان یقین پیدا کردم
که هیچ کس تو این دنیا پیدا نمیشه که منو با این روحیه و اخلاقیات خاص
درک کنه و دوست داشته باشه!!
باور کنید
هیچ کس!!
اولا برای این بلاگمو راه انداخته بودم که از تبعیض بین دخترا و پسرا تو خانواده ها و جامعه بگم !!
اکثر افراد وقتی شروع به بلاگ تویسی میکنن که شکست عشقی خوردن
و کسی رو برای درد و دل ندارن
حالا میان وبلاگ میزنن!!
من بر عکس
حرفایی که میخواستم بگم این چیزا نبود
چون کمبودی حس نمیکردم
پدری دارم که به هر بهانه ای هدیه ای برام میخره
مادری دارم که از مادری چیزی کم نذاشته
دعاش همیشه بدرقه راهمه
برادری دارم که چی بگم ...
اما مثل اینکه این سرنوشت هر بلاگیه
باید به این مسائل کشیده شه!!
بلاگ خودش منو درگیر کرد........
بگذریم
در ادامه همون یادداشتهای اولیه
به این نتیجه رسیدم که اون مسائلی که پیش میومد و من فکر میکردم تبعیضی بین من و داداشیه
در واقع اختلاف بین نسلها و ترس پدر و مادر ازگرگهای جامعه است
که نکنه ما بچه ها رو که سالها برامون زحمت کشیدن رو یهویی بخورن!!
راست میگن
منم جای اونا بودم بچه هایی که براشون این قدر زحمت کشیده بودم بیشتر از این مراقبت میکردم
اما
باید به فکر ما
به فکر دل ما
به فکر جوونیه ما
و به فکر خیلی چیزای دیگه باشن!!
مشکل اینجا است که من بهدلشون راه میام
اما
داداشی به دل خودش!!
دیگه تصمیم گرفتم یه ذره هم به دل خودم بها بدم!!
دیگه این جوونی و انرژیم برنمیگرده
پس باید از زندگی لذت برد
دارم سعی میکنم یه چیزایی رو تو خونه یواش یواش جا بندازم تا برای همه عادی شه
از طرفی اعتماد خانواده از بین نره
و استقلالم هم!!
دعا کنید که بتونم!!