ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یه شب فوق العاده!!!
۱۹ مرداد تولد بهترین بابای دنیا یعنی باباییه خودم بود
از اول هفته هی به خودم یادآوری میکردم که یادم نره تبریک بگم
یه ذره هم بابایی حساسه خوب دیگه منم حساسم شاید به خودش رفتم
چهارشنبه و پنج شنبه همش بیرون بودم و تاریخ گوشیم هم یه روز عقبه
پنج شنبه یهو در حین خرید گوشی رو نگاه کردم دیدم ای وای ۱۹ امه
یه اس دادم بابا و تبریک گفتم یه خرید کوچولو هم براش کردم
خیلی خوشحال شد ولی گفت یه روز دیر شده هاااااااا
گفتم گوشیه من که امروز رو روز تولد شما نشون میده
همونطور که همه میدونن مردای متولد مرداد خیلی جذاب هستن و همیشه همه رو دور خودشون جمع میکنن این مورد در مورد بابایه من کاملا صدق میکنه
همه فامیل دوسش دارن
منم یه پست گذاشتم فیس بوک که همه مطلع شن اینجوری بود که همه فهمیدن دیگه
کلی کامنت اومد و کلی اس ام اس برای بابایی
دیشب خونه عمو بزرگه افطاری دعوت بودیم
از در نرفته تو همه شروع کردن تبریک گفتن
افطاری که تموم شد و جمع کردیم
یه سری رفتن سراغه فوتبال و ما هم داشتیم صحبت میکردیم که..
داداشی اومد صدام کرد
تعجب کردم
دیدم رفته دوتا کیک خریده با شمع و بقیه چیزااااااااااااااا
وای چه شبی شد ....
چه جشنی شد ......
عمو بزرگه هم همون موقع یه کادو به بابایی داد
داشتم تو آشپزخونه کمک میکردم که عمو کوجیکه با خانواده اومدن
سلام علیک کردم دیگه روبوسی نکردم
وقتی برای افطاری جمع شدیم عمو کوچیکه با حالت کنایه گفت : سلام مهدیه خانم
گفتم : عمو من که سلام دادم
گفتت : نخیر بوس به عمویی ندادی که حساب نیست
امشب قبل از افطار زنعمو زنگ زده میگه نمیشه امشب مثل دیشب باشه
آخه این انصافه
اینهمه لحظه شماری کردم برای مسابقات
حالا وقتی برگزار میشه که نمیتونم برم
پام هم درد میکنه
یادداشت بالا رو که نوشتم ساعت ۱۲:۵۰ بود و ساعت ۱۶:۱۰ یهو از آموزشگاه زنگ زدن که کلاس فردا کنسل شده
واییییییییییییییی میتونم برم مسابقههههههههههههه
خدا جون متشکرمممممممممممممممم
نمیخوام از گذشته بگم گفتنش چیز رو عوض نمیکنه
ولی یه چیزو میدونم
مهدیه طی این یه سال یه تغییر عظیم داشته
روابطش ،علایقش ،افکارش ،باورهاش و.... میتونم بگم همش تحت تاثیر همین وبلاگ بوده
مطمئننا خوب نبوده
همه اون مهدیه رو بیشتر دوست داشتن
دوستاش ،خانوادش،خودش و حتی فکر کنم خدا!
میتونم یه خط بکش رو همه چی و بشم همون قبلی
اما نمیدونم ارادش نیست
از این وضع راضیم یا.....
اما فکر کنم بیشتر خودمو گول میزنم
چه تولده غمگینی شد
اما یه چیز دیگه هم هست
مهدیه طی این یک سال بزرگ شد
همه اش هم بد نبود دوباره زیادی بدبین شدم