یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یادداشت هشتاد و نهم

اصلا یادم نمیاد چجوری گذشت این 3 ماهه

یادم نمیاد کی خوشم میومد کی بدم میومد

اما از یه جایی روزا مثل هم شد

گفتم خوب نباید اینجوری باشه ...

این ماه به خودم اومدم دیدم من چی خوندم چقدر وقت گذاشتم و حالا کجام؟؟!!

هر روز به خودم نگاه میکرم 2 ساعت راه رو تحمل میکردم میرفتم میرسیدم به جاییکه فکر میکردم اگه نباشم هم کارا به خوبی پیش میره

پس این همه تلاش برای چی بود اینهمه سال ؟؟

بیشتر فکر میکردم دارم نقش یه همدم رو برای همکارم بازی میکنم

هدف من از کار اصلا حقوق و درآمد نبود

بیشتر یادگرفتن بود که این هم اتفاق نمی افتاد

دو هفته پیش که تعطیلات بود ، داشتم آماده میشدم که با مامانی برم بیرون که یهو گوشیم زنگ خورد

برداشتم دیدم مدیر عاملمه

خودشو معرفی کرد و گفت میخوام یکسری از خصوصیات اخلاقی خانم ...  ( همکارم ) برات بگم

گفتم بفرمایید

زیاد از زندگی خصوصیت براش نگو , عصرا که با هم تنهایید

اگه زیاد ازت بدونه بعدا برات دردسر میشه , من ازش ضربه خوردم

بعدم که خیلی دو به هم زنه , تو این سالها من میخواستم همکار بیارم اما نذاشته 

اگرم چیزی درباره زندگیه من گفت اصلا قضاوت نکن

بعدشم یه کلاس حسابداری برو به حساب شرکت یه ذره آشنا بشی با حسابداری بهش کمک کنی ، فقط بهش نگو که کلاس میری

یه عالمه چیزای دیگه گفت که هیچ کدوم رو نمیتونستم باور کنم

در حین این صحبت من این شکلی بودم و هیچ اظهار نظری نکردم

فقط گفتم من حسابداری رو دوست ندارم

حالا برو که یه آشنایی پیدا کنی .... گفتم باشه حالا یه کاریش می کنم 

1 هفته از استخدامم نمیگذشت که یه روز همکارم با استرس زیاد اومدو گفت

- خانم مهندس داره میاد شرکت، مراقب باش نمیدونه همکار جدید آوردیم

- خوب مگه چیه ؟؟

- دوست نداره غریبه بیاد شرکت ( همکار منم یکی از آشنایان دورشون بوده )

من بهش گفتم تو خواهر یکی از همکلاسی های من هستی !! ( حالا همکار من 35 سالش بود و خودتون فکر کنید که داداش من باید چند سالش باشه که همکلاس ایشون باشه !!)

- خوب چرا دروغ گفتید ، مگه مهندس خودش راضی نبوده که نیروی جدید بگیرید ؟؟

- خوب خانومش حساس دیگه ، مهندس هم دوست نداره آرامش زندگیش بهم بخوره

چند بار تا حالا به زنش گفته که من نمیتونم تنهایی همه کارها رو بکنم اما قبول نمیکنه

از صحبتای اون روز مهندس برای همینا تعجب کردم

من به چشم خودم میدیدم که چه جوری دختر اشک میریزه و کارایی رو میکنه که یک وقت زندگیه این خانواده به هم نخوره

همیشه بهش میگفتم پس خودت چی ، خودت داری داغون میشی

روزایی بود که این زن و شوهر با هم دعواشون میشد و تمام عصبانیت رو روی سر این بدبخت خالی میکردن

منکه تحمل نداشتم ، به همکارم هم گفتم که اگه یه بار همچین برخوردی با من بکنن هم جوابشون رو میدم هم میزارمو میرم

همکار بدبخت منم میدونست که اگه بره باید خونه نشین بشه چون خانواده متعصبش نمیزارن جای دیگه کار کنه

یه چند بار به مهندس گفته بود میخوام برم ، این مردم با نهایت بی انصافی اعتماد به نفس این دختر رو ازش میگرفت و میگفت : تو بدون حمایت من نمیتونی کار خوب پیدا کنی

من بهش میگفت : چرا نمیتونی ؟؟ شما 13 سال سابقه کار داری ، تازه کسی که باید نگران باشه مهندسه ، چون شما بری باید یه حسابدار بیاره ، یه منشی بیاره ، یه آبدارچی بیاره ، یه کارپرداز بانک بیاره و..... چرا نگرانید ؟؟

بعد از اون تماس ، هر روز که منو مهندس تو شرکت تنها میشدیم گیر میداد به کلاس رفتن من

آخر یک روز برگشت گفت : دست دست میکنیا ، توقع افزایش حقوق هم نداشته باش

منم فقط یه پوز خند زدم .... کلا اگه تهدیدم کنن بدتر لج میکنم

اما لج نبود ، اون بعد از یه مدت معین حقوق منو باید میبرد بالا ، من موظف به انجام کاری نبودم

تازه حرفای همکارم اومد جلوی چشمم- همیشه میگه که مهندس میزنه تو سرم که تو هیگی نبودی من به اینجا رسوندمت _ 

گفتم پس منم همین خواهم شد

از اون روز بود که کارم شد فکر و فکر و فکر ..... دیگه داشتم دیوونه میشدم

نمیخواستم بشم یکی مثل همکارم که بزنن تو سرم و بردشون باشم

خانوادم که مخالف بودن میگفتن کار پیدا کن بعد ولی واقعا نمیتونستم .... حس بدی داشتم ، شخصیت مدیرم برام اومده پایین یه کسی بود که فکر میکرد چون پول داره بقیه بردشن باید هرکاری میگه بکنن 

تصمیمو گرفتم و یه روز صبح به همکارم گفتم دیگه نمیتونم دوری راه رو تحمل کنم شاید دیگه تمدید قرار داد نکنم

بیچاره مونده بود چی بگه

دوباره وقتی رفت بیرون ، مهندس صدام کرد و درباره کلاس پرسید که بهش گفتم نمیتونم دیگه باهاتون همکاری کنم - میخواستم بهش بگم نمیتونم اخلاق گندتو تحمل کنم ، نمیخوام بشم یکی مثل خانم ... که هر چی فحشه بهش میدی دم نمیزنه

با اینهمه خوبی بعد از 13 سال حمالی کردن پشت سرش بد گفتی منکه فقط چند ماهه پیشتم

زنت به جای اینکه تشکر کنه محیط شرکت و محیط خونه شو آروم و امن نگه داشته

با پررویی کامل بگه : من خوب بودم ، شوهرم خوب بوده که تو خوب موندی !!! ( یعنی وقتی همکارم اینو گفتا آرزو کردم آدمی گیرش بیاد که بفهمه شوهرش خوبه یا بد!!! آخه زن این حرفه میزنی ؟؟ شوهرت بیشتر وقتشو اینجا میگذرونه ، بیشتر وقتا تنهان .....حالیش نیست دیگه ، زنیکه بیسواد )

تازه به همکارم گفته بود اگه مهندس چیزی بهت میگه به دل نگیر ، چون نماز میخونه ، خدا دوسش داره

گفتم : اون نماز بخوره تو سرش ، دلتو میشکونه ، فحش میده ، داد میزنه بعد چون نماز میخونه به دل نگیری

مگه برای خدا نماز میخونه

بگذریم ، این فقط قسمتی از روزای من بود

مجبور شدم که حرفای مهندس رو به همکارم بگم بیچاره اینقدر گریه کرد که نگو

میگفت دیدم رفتارت عوض شده همش در تلاطمی !!همش فکر میکردم مهندس شیطون رفته تو جلدشو ....

تازه میگفت بعد از مرخصی مهندس هم رفتارش عوض شده که حالا فهمیده عذاب وجدان گرفته

تازه فهمیدم دختر بیچاره سر مریضیه مامانش کلی به مهندس بدهکاره ...

دیدم دیگه غیر قابل تحمله ... آخه مردم اینهمه خاله زنک

این شد که تموم کردم همه چیزو ... حقوق کم و راه دور و خیلی چیزا رو تحمل میکردم به خاطر آرامش که حالا از بین رفته بود

روز آخر مهندس ازم خداحافظی هم نکرد ، حقوقم هم خودش نداد .... یعنی زن و شوهر آخر ادب بودنا ...

بعدم همکارم گفت : مهندس گفته این قدر رفتی پیشش ( یعنی پیش من ) اشک ریختی تا بذاره بره

نمیدونم آخه این آدم چی فکر میکنهههههههههههههههه



نظرات 19 + ارسال نظر
آشکار دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ق.ظ

فکر؟ آدم؟



آشکار!!!!!!!!!!!!!!!
خوب یه نشونی بزار دیگه

بچه ها بهم میگن ماری دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://binahayat2032.blogfa.com

چه چیزا...
ما که فعلا تو دوران خودمون
به سر میبریم.!
تصمیم گرفتم که بعد از
اتمام تحصیلات دنبال کار نرم...!
مطمئنم که کار خودش میاد
دنبالم...
............
.................

دوران خیلی خوبیه
قدرشو بدون ....
انشاالله که میاد

MST سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ق.ظ

اوه اوه... چه کاری بوده که این همه مشکل و دردسر داشته...

آدم اصولا زیر بار زور نباید بره... البته بعضی وقت ها هم باید بره...

خلاصه من که این مطلبو خوندم فهمیدم چیز پیچیده ای بوده... دیگه تو که خودت تجربش کردی ببین چی کشیدی!

ایشالله که درست میشه... کار رو میگم!

کار خاصی نبوده
اما حاشیه زیاد داشته .... مدیر مدیریت بلد نبود ... تقسیم وظایف نمیکرد
کارش رو از خانه و خانوادش جدا نمیکرد
اجازه دخالت در هر زمینه ای رو به خانومش میداد
چون نمیخواست به زنش چیزی بگه همه رو سر این همکار من خالی میکرد .... که احتمالا بعدشم من!!!
چیزی دیگه ای هم باید درست شه ؟؟

شهناز سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:01 ب.ظ http://shahnaz69.blogsky

سلام سلام. شما از گفتن چه حرفایی میترسید؟منتظر جوابت هستم تو وبلاگم

علیک سلام
خوب حرفایی رو که میترسم بگم رو که نمیتونم بگم گلم

شکیبا چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ق.ظ

سلام گلم
بازم وضعیت زندگی و کاریت خیلی بهتر از منه خیلی خدا رو شکر کن

سلام عزیزم
افتخار دادید خانوم
فعلا که کاری در کار نیست ( یعنی بیکاریم !!!!)
ولی در هر حالی ... شکر

ر ف ی ق شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام مهدیه جان
چقدر من این پرده رو دوست دارم
واقعا هم مثل اینه که آدم یه تئاتری می بینه تویه دلنوشته هات ...
به هر حال زندگی ها پر شده از این مسائلی که گفتید خیلی ها هستند که این روحیه ها را دارند

سلام رفیق
قابل شما رو نداره
مثل همیشه لطف دارید
واقعا ....

غریبه یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ http://gharibeh70.blogsky.com

وای میتونم نظر بذارم هوراااااااااااااااااااااااا

مهدی یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ http://DELSARNEVESHT.BLOGFA.COM

سلام خوبی؟خوب اسم شماهم رفت بین ابجیا
بعدشم اصلا فکرشم نمیکردم یه نفر از لینکای دختر سیگاری سرکله اش تو وبم پیدا شه بهرحال خوشحال شدم
راستی تو مسنجر ادت کردم اما انگار پاکم کردی
اصلا بیخیال
بهرحال خوش حال شدم اومدی بازم بیا
فعلاهم
یاعلی

سلام
خوبم
همه به این زودی آبجی میشن برای شما ؟؟
مگه پارمیدا چشه ؟؟؟ هرکسی یه عقایدی برای خودش داره
از قصد پاک نشد
من معمولا اکسپت میکنم بعد میپرسم کی هستی از کجا اومدی
به نظر خودم ادد کرده بودم
منتظر بودم بیاد تو اد لیست که دیدم متاسفانه پاک شده
حالا معلوم شد که شما بودی
منم خوشحال شدم اینجا سرزدید

نازنین دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ

عزیزم
وبلاگت با این پرده هه چه خوشگل شده

خوبی خانومی؟

چشماتون خوشگل میبینه گلم
خوبم عزیز

مهدی دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ق.ظ http://DELSARNEVESHT.BLOGFA.COM

منکه نگفتم پارمیدا ایراد داره
اتفاقا اون اصلا ایراد نداره
چونکه توی نظراتش بعضیا گوه زیادی میخورن واسه همین گفتم
خوب دوباره ادتون کردم
ومن از هر شخصیت و وبلاگی که خوشم بیاد داداش یا ابجیم میشه که درمورد توهم همینطور بود

خوب غیبت بسه
هر کی هر چی هست به خودش مربوطه
الان فهمیدم منظورت کیه
یعنی از شخصیت من خوشت میاد؟؟
هیچ کسو نمیشه کاملا شناخت این یادت باشه

حسن دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://bayadkarikard.blogfa.com

یک پونز به خودم یک میخ طویله به دیگران

از کودکی این مسئله برایمان جالب بود که چرا پدری که همیشه سیگار بر روی لبش است اما وقتی متوجه می‌شود پسرش سیگار می‌کشد او را توبیخ می‌کند؟
چرا زمانیکه یک پسری با چند دختر دوست می‌شود، وقتی متوجه می‌شود که خواهرش با یک پسری در ارتباط هست، خونش بجوش می‌آید؟
چرا وقتی خواستگار برای دخترمان می‌آید، تأکید می‌کنیم که باید مهریه دخترمان بالا باشد، اما زمانیکه برای پسرمان به خواستگاری می‌رویم، چانه زنی میکنیم که مهریه را کم کنید!
چرا وقتی که به دنبال شغلی می‌گردیم، به چند آشنا سفارش می‌کنیم که کارمان را زودتر انجام دهد تا در فلان اداره مشغول شویم، اما زمانیکه متوجه میشویم که یکی از اقوام رئیسمان، در آن اداره مشغول شده است، در مجموعه برای او حرف درست میکنیم که فلانی پارتی بازی کرده است!
جواب این چراها و هزاران چرای دیگر را باید در چه جستجو کرد؟ علت این تناقض گویی افراد چیست؟....
ادامه مطلب در وبلاگ bayadkarikard.blogfa.com

اینم یه جور دعوته دیگه

بچه ها بهم میگن ماری دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ http://binahayat2032.blogfa.com

اوا سلام..چطوری؟
داشتم از اینورا رد میشدم
گفتم یه عرض ادبی ام کرده باشم..!!!
فقط همین...!

مزاحم شدما...شرمنده!!!

علیک سلام خانومی
خوبم شما چطوری؟؟
ممنون گلم که اومدی
خوشحالم کردی
بازم بیا از این طرفا ... خوشحال میشم

مهدی دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ

تا حدی اره هم از شخصیتت هم از وبلاگت

از من که چیزی نمیدونی
فقط به خاطر این لوگو از وبلاگم خوشت اومده ؟؟

PaRi سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ق.ظ http://magicgirl.blogsky.com

سر کار رفتنم دردسر داره ها...

آره
خیلی هم درد سر داره
مخصوصا که باید یه ذره سیاست داشته باشی و من از این مورد بیزارممممممممممم

پارمیدا سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ http://tatal.blogsky.com

به حرف مدیر عامل گوش کن!

حالا که گوش نکردیم
زدیم بیرون
با اعتماد به نفس کاملللللللللللللللللل

مهدی سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ http://DELSARNEVESHT.BLOGFA.COM

چند تا از مطالب تو وبت رو خوندم خوب یه چیزایی ازت فهمیدم
بعدشم مگه خرم واسه یه لوگو لینکت کنم
کلا از وبلگت خوشم اومد مخصوصا از اهنگش همین
اصلا مگه ادم از چیزی خوشش بیاد باید دلیل و مدرک بیاره
شایدم ناراحتی که لینکت کردم
اگه ناراحتی بگو تا پاکت کنم

نخیر ناراحت نیستم
خوشحالم خوشت اومده

پارمیدا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ب.ظ

خاچ تو سرت!خونسرد خان!

من خونسردم
ازاون روزه سر درد ولم نمیکنه
معدم درد میکنه
عصبیم
موهام داره سفید میشه ................
اما نمیتونستم تحمل کنم
مامانیم میگه آخه چرا اینقدر فکر و خیال میکنی

نگاره ! دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ق.ظ http://heragen.blogsky.com

خوبه خوبه خوبه...میبینم که ملیجک خزیده اینجا ابراز علاقه هم میکنه...چون فهمیده ریموو میشه اومده اینجا...خوشم میاد دشمنهام هم جرات نمیکنن اسمم رو ببرند...خوب این بحث واسه همیشه منتفیه

عزیزم تصمیمیه که گرفتی...بنظرم لازم بود...امیدوارم هیچوقت احساس پشیمونی نکنی...بهت افتخار میکنم

آفرین تمومه.....
از غیبت خوشم نمیاد ...
هر کسی عقیده ای داره برای خودش

نه پشیمون نیستم ... دوست دارم نگارههههههههه ... همیشه امیدواری
همیشه به آدم دلگرمی میدی

دزی شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ق.ظ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چه آدمایی پیدا میشن
واقعا که
خوب کردی اومدی بیرون
مگه اعصابت رو از سر راه آوردی...که خورد بشه
ایشالا یه کاره خوب با یه حقوق خوب پیدا میکنی

عصبانی نشو
البته منم اون موقع خیلی عصبی بودم
ممنون گلم
انشاالله درست میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد