دستم را دراز می کنم و تکه ای از ابر بی باران امید را به زیر می آورم و در آسمان خیال رها می کنم تا شاید دوباره بر کویر خشکیده ی احساس ببارد و گلهاى عشق دوباره شکوفا شوند ، هر روز با این رویا دلخوشم اما ... اما می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای رویاى مرا با خود ببرد و کویر احساسم همیشه کویر بماند .
مهدیه
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 ساعت 02:54 ق.ظ
پستای امروزت هم قشنگ بود
ممنون
منم آپیدم
به ما سر بزن
راستی لینک بلاگتو تو بلاگم گذاشتم شما هم دوست داشتی مارو لینک کن
پاینده باشی
فعلا
سلام
نترس گردباد مگه جرات می کنه رویاهات رو ببرد. دودستی اون بچسپ ونزار ببره
موفق باشی
سلام
اگه خواد ببره میبره