یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ
یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یـکـــــــــــــــــــ فنجـــــــــــــــــــــــانـــــ سکــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــ

یادداشت چهل و چهارم

دو هفته است

صبحها که از خواب بیدار میشم

اول پرده رو میزنم کنار

از بین ساختمانها سرک میکشم

تا شهرو ببینم ـ این تهرانم چه شهره بیخودی شده اولش که اومده بودیم اینجا فقط درخت و باغ بود

حالا همش ساختمون

ببینم بالاخره این آسمون یه ذره آبی میشه

میتونم کوهها رو ببینم

اما نه

نمیشه

حالا این چند روزه

صبحها حوبه

فکر میکنی

این لایه خاکستری که شهرو بغل کرده

گذاشته و رفته

اما هنوز به ظهر نرسیده برمیگرده

خسته شدم

از این شهر که بدم میومد

حالا دیگه غیر قابل تحمل شده

من موندم ما چجوری زنده ایم

یه هفته که برج میلاد معلوم نبود

حالا هم مثله یه سایه میبینمش

خدایا پس کی یه بادی

بارونی

چیزی میفرستی

تا ما هم بتونیم نفس بکشیم

شایدم اینا واقعا عذابه الهیه

منکه کم گناه نکردم

داره بیشترم میشه

نمیدونم چیه!!

نظرات 3 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.cinematography.blogsky.com/

کسی که اولین بار پایش را بر کره ی ماه گذاشت وقتی زمین ما را از آنجا دید گفته بود گه چقدر معجره آمیز و شگفت انگیز است. گفت بود دست نزنیدش. گفته بود که خرابش نکنید...

ولی گوش ندادن
بلاها سرش آوردن!!
حالا همه باید عذابشو بکشیم

YeGaN چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ http://kisskissn2.blogfa.com

ایول هم ژستت باحال بود هم نظرو جوابش
قالبت مبارک
بدو بیا که بدبخت شدم

ممنون از اینهمه تعریف

. جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ http://nog.blogsky.com

خدا به تهرونیها رحم کنه!! انشالله بارونی بیاد و این گردوغبار رو باهمه چیز با خودش ببره بخصوص ناراحتیهای شما رو!!!
راستی چیزی که بیشتر منو به خودش جلب کرد این بارون تو عکسه می بینی چقدر زیباست بخدا بهترین نعمت خداست. که انشالله نصیب شما عزیزان بشه.

انشاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد